🎬Black Eyed.51🎬

1.6K 362 95
                                    

قبل از اینکه بخواد چیزی بگه با تنه ای که به بازوش خورد، برگشت سمت مردی که بهش برخورد کرده بود. مرد بدون اینکه برگرده یا حتی توجهی به بکهیون کنه به راهش ادامه داد و سمت خروجی باغ رفت.

"آقا دارید میرید؟" باغبان پرسید اما جواب سوال اونو هم نداد. پیرمرد اخم کرد.
"هیچ بویی از ادب نبرده. همیشه همینطوریه" بکهیون نگاهی به جای خالی مرد انداخت. حتی صورتشم ندیده بود.

"اون کیه؟" از باغبان چویی پرسید و مرد همونطور که همراه بکهیون سمت ورودی خونه برمیگشت توضیح داد.
"برادر خانمِ مرحومه. واقعا عادی نیست که اونا باهم همخون باشن. خانم واقعا زن خونگرم و مهربونی بود. دل هممون براشون تنگ شده." لحن پیرمرد غمگین بود و بکهیون تصمیم گرفت دیگه چیزی نپرسه.

وقتی وارد خونه شد از همون فاصله صدای برخورد قاشق و چنگال به بشقابارو از سالن غذاخوری شنید.
"بکهیون وقت ناهاره. زودتر برو سر میز" پیرمرد بهش اطلاع داد و بکهیون به تکون دادن سرش بسنده کرد و سمت پله ها رفت تا خودشو به اتاقش برسونه.

درو پشت سرش بست و پشتشو بهش تکیه داد. سرشو پائین انداخت و با قدمای سست و خستش سمت میز گوشه اتاق رفت.

بلیطارو از جیبش دراوردن و روی میز گذاشت. دوتا بلیط به مقصد سوئیس. یعنی چانیول قبول میکرد؟

༺══════════════༻

لباساشو با یه دست لباس راحتی عوض کرد و از اتاقش بیرون اومد تا به سالن غذاخوری برگرده. میدونست دیر کرده و اونا هم حتما تا الان غذاشونو تموم کرد. وقتی وارد اتاق شد، نگاه چانیول که هنوز مشغول غذاش بود سمتش برگشت.

"سلام" چانیول گفت و بکهیون با تکون دادن سرش جواب داد. دنبال پدرش نگاهی دورتا دور سالن گردوند و وقتی پیداش نکرد پشت میز نشست. بشقاب نسبتا پر چانیولو جلوی خودش کشید و مشغول خوردن شد.

"مهمونتون کی بود؟" بکهیون پرسید و قبل ازینکه حتی چانیول متوجه سوالش شه در سالن باز شد و هر دو جوهیونگ رو دیدن که با ناراحتی و استرس وارد اتاق میشد.

"چانیول!" نگاهای پرسشگرانه هردو پسر اول بهم افتاد. پسر بزرگتر از پشت میزش بلند و سعی کرد دست پدرشو که نزدیکشون میومد بگیره.

"چی شده؟" چانیول پرسید و نگاهش به ورق روزنامه ای که تو دست جوهیونگ بود افتاد.

"تو قبل از این چطور زندگی میکردی؟" مرد پرسید و ذهن چانیول برای چند لحظه قفل شد.

"م..منظورتون چیه؟" اگه از سرنوشت منو بکهیون با خبر شده باشه چی؟ حالا قراره چی راجبم فکر کنه؟

جوهیونگ سریع برگه باز کرد و وارد صفحه مورد نظرش شد. کاغذو چرخوند و عکس توی روزنامه رو نشونش داد.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Où les histoires vivent. Découvrez maintenant