🎬Black Eyed.47🎬

1.3K 350 141
                                    

قصد داشت بعد از ملاقات با کریس به بیمارستان برگرده اما نمیتونست اون حجم از چرک و کثافتو رو خودش تحمل کنه پس تصمیم گرفت قبل از اون خودشو به خونه برسونه و یه دوش چند دقیقه ای بگیره.

با ورودش به خونه برخلاف همیشه هیچ ردّی از کیتن توی راهرو پیدا نشد و این فقط یه دلیل میتونست داشته باشه که با دیدن دم سفید و قشنگش که از دسته کاناپه آویزون شده بود، از حدسش مطمئن شد.

پس مزاحمتی براش ایجاد نکرد. کت و شالگردنشو جلو در از خودش باز کرد و روی رختکن انداخت. همزمان که سمت حموم ته راهرو میرفت مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش شد. خودشو برهنه کرد و وارد حموم شد.

حموم خونه چانیول وان نداشت و هر کس که قصد حموم کردن داشت مجبور بود سر پا زیر دوش بایسته. بکهیون مشکلی با این قضیه نداشت پس با پرت کردن لباس چرکاش داخل سبد گوشه حموم دمای دوش رو تنظیم کرد و بعد از چند ثانیه زیر بارش قطره های آب قرار گرفت.

آب ولرم به آهستگی از لای موهاش رد شد و با گذشتن از پوست گردنش به کتفش رسید و ازونجا پائین میرفت و کمر برهنش رو خیس کرد.

"آههه" لذّت لمس قطره های لیز آب روی پوستش آه از نهادش بلند کرد. هیچوقت باورشم نمیشد از یه دوش آب گرم ساده تا این حد لذّت ببره. واقعا فوق العاده بود.

فقط خودش میدونست که تو طول این هفته چقدر تحت فشارِ استرس و بیخوابی بوده. حالا بدنش به همین لذّت های ساده راضی شده بود.

خیلی زیر دوش آب نموند. بعد از شستن سر و بدنش از حموم بیرون اومد و بدون اینکه حتی یه ثانیه از وقتشو تلف کنه، سریع با یه حوله ی بزرگ کل بدنشو خشک کرد و با کش رفتن چند دست لباس تمیز از کشوی چانیول حاضر و آماده، مشغول خشک کردن موهاش شد. اصلا دلش نمیخواست تو سرمای زمستون، فقط بخاطر اینکه موهاشو خشک نکرده سرما بخوره.

همین که مطمئن شد کاملا خشک و گرم شده سراغ پلن بعدی رفت. پالتوشو از رو رختکن برداشت و شالشو دور سرش بست. برگشت و یبار دیگه کیتنو موقع خواب چک کرد و همین که از راحتی خوابش مطمئن شد سمت در رفت و بازش کرد.

سرمای بیرحم ماه نوامبر بدون هیچ دعوتی وارد خونه شد اما بکهیون اجازه بیشتر موندن بهش نداد. از چهارچوب رد شد و درو پشت سرش بست. خیلی از در خونه دور نشده بود اما وقتی یکی رو نزدیک در خونه دید، باتعجب ایستاد و خیره شد بهش.

مرد کاپشن بادی مشکی رنگی تنش کرده بود و دستاشو داخل جیبش جا کرده بود. یه شال گردن آبی دور سرش بسته و یه کلاه هم رنگش، رو سرش داشت. شلوار تنگِ جینش پاهای بلند و کشیدشو به خوبی به نمایش میذاشت. اما هیچکدوم ازینا برای بک جلب توجه نکرد. نه تا وقتی که با دیدن چره آشناش حس کرد خونِش درست داره مثل قندیلای آویزون شده به سقف، توی رگاش منجمد میشه.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Donde viven las historias. Descúbrelo ahora