🎬Black Eyed.33🎬

1.6K 349 117
                                    

چانیول بعد از درآوردن کفشهاش جلوی در، وارد خونه شد. نگاهی به بکهیون که هنوز بیدار و مشغول بود انداخت و با گرفتن پاهای آویزون بچه گربه که هنوز به سینه ش چسبیده بود سمت آشپزخونه رفت و خریدهاشو روی کانتر گذاشت.

ناخن های بچه گربه رو با دقت از بافت لباسش جدا کرد و بدن کوچیک شو کنار پاکت های خرید جا داد. بچه گربه صدای آرومی از خودش تولید کرد و همین کافی بود تا نگاه بکهیون با تعجب سمت شون برگرده و همون طور که حدس زده بود یه بچه گربه رو روی کانتر آشپزخونه ببینه.

چانیول متوجه نگاه عجیب بکهیون که مرتباً بین اون دوتا در گردش بود نشد و به جاش با بیرون آوردن پاکت شیری که از سر راه برای بچه گربه خریده بود سمت اجاق رفت تا کمی گرمش کنه. بکهیون همون طور که هنوزم نگاهس سمت آشپزخونه بود. نگاه دیگه ای به لپ تاپ روشن جلوش انداخت. انگشت شو سمت دکمه پاورش دراز کرد و فشارش داد. لپ تاپ بعد از چند ثانیه خاموش شد بکهیون در همین حین از جاش بلند شد و سمت ورودی آشپزخونه رفت.

بچه گربه زمانی که حواس چانیول بهش نبود با سردرگمی بدن کوچیک و ضعیف شو روی کانتر کشید و سمت لبه ش رفت. بکهیون سریع خودش بهش رسوند و قبل از این که بیافته گرفتش و دوباره وسط کانتر برش گردوند. چانیول متوجه حضورش شد و برگشت. با دیدن بکهیون که مشغول نوازش کمر بچه گربه بود نامحسوس لبخندی زد و سمت شیر توی ظرف برگشت که کم کم جوش می اومد.

شعله ی زیرشو خاموش کرد و مقداری ازشو داخل یه ظرف گود و کوچیک ریخت. کمی منتظر موند تا دماش پایین تر بیاد و وقتی حس کرد دماش برای یه بچه گربه که معلوم نبود چند روزه بدنیا اومده مناسبه سمت کانتر برگشت. با نزدیک تر شدنش نظر بکهیون، سمتش جلب شد. سریع کمرشو از روی کانتر بلند کرد و فاصله گرفت. چانیول واکنش شو زیر نظر گرفت و با پایین انداختن سرش جلو رفت و کاسه شیر رو جلوی بچه گربه رو کانتر گذاشت.

"میخوای تو بهش غذا بدی؟" بالاخره بعد از یه روز کامل این اولین جمله ای بود که بین شون رد و بدل شد. بکهیون سرش رو بلند کرد و نیم نگاهی به چانیول انداخت. وقتی سکوت بکهیون طولانی تر شد چانیول ادامه داد. "من باید برای خودمون شام درست کنم. پس تو میتونی یکم بهش شیر بدی، درسته؟"

بکهیون بعد چند ثانیه مکث کردن بالاخره سری تکون داد و دوباره به کانتر نزدیک شد. مثل دو قطب همنام آهنربا که در حضور هم، دیگری رو دفع میکردن، با نزدیک اومدن بکهیون چانیول عقب رفت و با برداشتن بقیه خرید هاش وارد آشپزخونه شد تا مشغول شه. بکهیون زیرچشمی نگاهی به چانیول انداخت که با بالا زدن آستین هاشو بستن پیشبند دور کمرش، مشغول کار شده بود. بکهیون سمت بچه گربه خم شد و ظرف شیر رو جلوش هل داد و بهش اشاره کرد. "بخورش" لحنش محکم و عامرانه بود. بچه گربه سرشو بلند کرد و با چشم های نیمه بازش به بکهیون نگاهی انداخت.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Onde histórias criam vida. Descubra agora