🎬Black Eyed.16🎬

1.8K 344 42
                                    

برای آخرین بار خودشو رو به روی آینه اتاق چک کرد و سمت در رفت. مثل همیشه قبل از این که سمت پلّه ها بره پاگرد کرد و سمت اتاق ته راهرو رفتㅡ قبل رفتن حتماً باید بکهیونو میدید و مطمئن میشد هنوز همون جاست. سمت در اتاقش رفت و چند ثانیه پشت در ایستاد تا صدایی که از پشت اتاق به گوش میرسید بشنوه. ساکت بودن فضای پشت در نشون میداد بکهیونش هنوز خوابه.

دستشو سمت دستگیره برد و چرخوند. سرشو داخل اتاق برد و نگاهی انداخت. تپّه کوچیکی که روی تخت بالا اومده بود، جسم بکهیون رو براش مجسّم میکرد. ناخواسته لبخند زد و وارد اتاق شد. در رو پشت سرش بست و سمت تختش رفت و کنارش نشست.

نگاهی به حرکتهای ریتمیک پتو انداخت و کمرشو خم کرد و نگاهی به تار موهای مشکی رنگی که از زیر پتو بیرون ریخته بودن انداخت. با سر انگشت، موهای لطیفش رو نوازششون کرد و پتو رو پایین تر آورد تا نفس کشیدن رو برای پسرک راحت تر کنه.

همیشه عادت داشت خودشو موقع خواب پتو پیچ کنه و سهون واقعاً از این مسئله بدش می اومد. هرچند که هنوز نمیدونست اون این کارو انجام میده تا فقط برای خودش یه دیوار خیالی بسازه. دیواری که وقتی شبها تنهاست اونو از هیولاهایی که زیر تختش یا توی کمدشن، حفظ کنه.

پتوشو تا زیر گردنش پایین آورد و نگاهی به صورت آروم و غرق در خوابش انداخت. با پشت دست گونه ش رو نوازش کرد و خم شد تا جایی که لمس کرده بود و ببوسه.

با حس لبهای گرمی که پوست صورتشو لمس کردن، نامحسوس لرزید، امِا لو نداد که هنوز بیداره. بیشتر منتظر موند. میدونست سهون تا حدّی که بیدارش کنه پیش نمیره پس کلّ حواسشو متمرکز کرد تا پلکهاش جلو چشم سهون تکون نخورن.

عقربه هایی که با اون پاهای فلج و از کار افتادشون بزور خودشونو رو صفحه ساعت میکشیدن، بالاخره گذشتن و مرد رو از اتاق بکهیون بیرون انداختن.

همین که صدای بسته شدن در رو شنید برگشت و روی تختش نشست. خدا رو شکر میکرد که سهون پتوشو کنار نزده. دیدن سوییشرتش، به تنهایی کافی بود تا کلّ نقشه هاش لو بره. الان هم نباید بی احتیاطی میکرد. سریع از تخت پایین اومد و لباسهاشو از تنش درآورد و با مچاله کردنشون زیر تخت دوباره سرجاش برگشت و پتو رو روی خودش کشید.

مشغول مجسّم سازی مسیر رفتِ سهون شد. برای خودش تکرارشون میکرد. صورتشو به بالش چسبوند و بی صدا زمزمه کرد: "الان از پله ها رفته پائین"

"در اصلی رو رد کرده... داره میره بیرون"

"حالا داره با ووک سر این که ماشین سالمه بحث میکنه. اون عوضی همیشه مراقبشه"

"اوه نه، ممکنه لو برم"

"سوار ماشینش شده" روی بالشتش برگشت و دوتا انگشتهای اشاره و وسطشو روی سطح تخت گذاشت:

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang