🎬Black Eyed.3🎬

2.8K 561 47
                                    

یو کلیدو داخل قفل در چرخوند و وارد خونه شد. از همون فاصله هم میتونست صدای گیتاری که از اتاق ته راهرو میومد رو بشنوه. با خیال این که چانیول هنوز خونه ست راه رفته رو برگشت و دوباره درو بست. دستی به سر و روی خودش کشید و این بار زنگ در رو فشار داد.

چانیول با شنیدن صدای زنگ در ناخن هاشو از تارهای گیتارش فاصله داد. معمولاً به غیر هانبیول کس دیگه ای بهش سر نمیزدㅡکه اونم کلید داشت و با زنگ در کاری نداشت.

دوماه گذشته بود و حالا تقریباً قضیه بکهیون رو از یاد برده بود. بیخیال تر از هر وقت دیگه از روی صندلیش بلند شه و سمت در رفت. قبل از این که دستگیره رو بچرخونه، از پشتِ چشمی نگاهی به اون طرف در انداخت و با دیدن چهره آشنای یو سوپرایز شد.

تقریبا چند ماهی از آخرین ملاقات شون میگذشت  و این که اونو اونجا - جلو در خونه جدیدش- میدید براش عجیب بود. دستگیره در رو گرفت و بازش کرد. "سلام" این اولین صدایی بود که بعد از باز شدن در شنید.

"آه. س-سلام" صدای چانیول کمی لرزید. دلشوره داشت و نمیدونست دلیلش چیهㅡ میدونست یو آدم خطرناکی نیست. "دعوتم نمیکنی تو؟" یو که از لحظه ی اول ورودش متوجهِ تردیدِ نگاهِ چانیول شده بود، بلافاصله گفت و چانیول تعارفی تر از اونی بود که این اجازه رو نده. "آه، نه. بیا تو." چانیول همونطور که از جلوی در کنار میرفت، یو رو به داخل خونه دعوت کرد.

"واااو" یو همین که وارد فضای خونه شد با هیجان گفت و نگاه درخشانش رو بین وسایل خونه و دیوارای طرحدارش گردوند. "واو لعنتی. بهت حسودیم شد~" یو همون طور که مشغول دید زدن در و دیوار خونه بود رو به پسرِبلندتر نالید.

"آه، خودت میدونی اینا مال من نیست. بیخیال، راه گم کردی اومدی این طرف؟؟" چانیول سعی کرد خیلی دوستانه دلیل اومدنش رو بپرسه. "راه گم کنیِ چی؟ خواستم بیام یه سری بهت بزنم. ببینمت"
"واقعا؟"

"نه فقط." یو جواب داد و چانیول قبل از این که متوجه تغییر لحنِ بی ربطش شه، با قرار گرفتن پارچه خیسی روی دهن و بینیش شوکه شد. بلافاصله دست هاشو بالا آورد تا بازو های کسی که خِفتش کرده بود رو کنار بزنه اما سرگیجه شدیدی که همزمان با بو کشیدن ماده روی اون پارچه بهش دست میداد، جلوشو گرفتㅡ  آخرین تلاش شو برای خلاص کردن خودش به کار گرفت، با این حال زمان زیادی لازم نبود تا همون جا بین بازوهای قوی اون آدم رُبا از هوش بره.

چند ساعت بعد.

"ممم" تکون ریزی به بدنش داد و آروم ناله کرد. صداش ضعیفش بلافاصله نظر سه نفری که همراهش داخلِ ماشین نشسته بودن رو جلب کرد. "داره به هوش میاد" مردی که کنارش نشسته بود و بدن شو به خودش تکیه داده بود زودتر واکنش نشون داد. یو همزمان رانندگی میکرد از آینه جلویی نگاهی بهشون انداخت و چیزی نگفت.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Où les histoires vivent. Découvrez maintenant