🎬Black Eyed.30🎬

1.6K 340 61
                                    

ماشینو لبِ جاده خاموش کرد. کمربندشو باز کرد سمت بکهیون برگشت. "پیاده شو " بکهیون با تعجب بهش رو کرد. دردش زیاد بود اما مست نبود که نتونه نتایج پیشنهاد چانیول رو تو ذهنش سبک و سنگین کنه.

کی میدونست؟ شاید اگه پیاده میشد و درو میبست چانیول بی معطلی گاز ماشین رو میگرفت تو اون بیابون سرد و یخ زده که حتی یه ماشینم تو مسیرش قرار نمیگرفت رهاش میکرد. بکهیون از خیلی وقت پیش یاد گرفته بود که کسی لایق اعتمادش نیست و چانیول هم استثناء نبودㅡ به هیچ وجه!

قبل از این که جوابی به دستور چانیول بده سمت پنجره برگشت و دومرتبه سرشو به شیشه بخار کردش تکیه داد. حاضر بود از درد گریه کنه اما از اون ماشین پیاده نشه. چانیول که حالا کاملاً مورد بی توجه ای پسر جوون تر قرار گرفته بود، اخم کرد. "نکنه میخوای همین جا جلو چشم من جق بزنی؟"

بکهیون بازم جواب نداد. فقط چند لحظه بعد، وقتی که صدای باز و بست شدن در ماشینو شنید با بیحالی به جای خالیِ چانیول چشم دوخت. از پنجره ماشین نگاهی به کمر چانیول که از کادر مشخص بود انداخت. دست هاشو میدید که برای فرار از سرما، دور بدن لاغرش حلقه شده بودㅡ بیرون به نظر خیلی سرد بود.

با پیچش درد غیرقابل تحملی زیر دلش وقت رو بیشتر از این تلف نکرد. با باز کردن زیپ و دکمه شلوارش عضوشو بیرون آورد. نفس عمیقی کشید و انگشتاشو سمت دهنش برد و خیسشون کرد. پلکاشو به آرومی روی هم گذاشت و با تکیه دادن سرش به پشتی صندلی عضوشو توی دستش گرفت و شروع به مالیدنش کرد.

چند دقیقه بعد.

نفس صداداری کشید و خم شد سمت داشبود ماشین تا چندتا دستمال کاغذی برای تمیز کردن کامش بیرون بکشه. بعد از این که خودشو خشک کرد زیپ و دکمه شلوارشو بست. سرسو به پشتی صندلی تکیه داد و نگاه بی حالش سمت پنجره ماشین برگشت. چانیول رو میدید که سعی داشت با مالوندن کف دستاش رو هم، خودشو گرم کنه. به نظر میرسید حتی برنگشته تا یه نگاه کوچیک به داخل ماشین بندازه. نیشخند محوی گوشه لبش جا گرفت و بدون این که توجه ای به سرمای اون بیرون بکنه چشماشو بست و سرشو روی صندلیش جا به جا کرد.

چانیول دستشو سمت دهنش برد تا علاوه بر گرمای اصطکاک دست هاش از گرمای نفسش هم استفاده کنه. لباس هاش کافی نبودن و برف سبکی که همین چند دقیقه پیش شروع به باریدن کرده بود هوا رو سرد تر میکرد. سعی میکرد تحمل کنه. میدونست اگه بکهیون کارشو تموم کنه بهش اطلاع میده اما حالا بعد از نیم ساعتی که بیرون ماشین ایستاده بود، بکهیون هنوز هیچ علامتی نداده بود.

نمیخواست خم شه و به بهانه خبر گرفتن از وضعیت بکهیون تو اون وضعیت بهش نگاه کنه. پس فقط تحمل کرد. اما با وجود لرزش های مکرری که به تن و بدنش میافتاد، این کار تقریباً غیرممکن بود. نهایتاً  تصمیم گرفت بیخیال قضیه ای به نام حریم شخصی شه و با خم کردن کمرش یه نگاه جزئی به داخل ماشین بندازه. با دیدن بکهیون که با زیپ و دکمه بسته، پلکهاشو رو هم انداخته و به صندلی تکیه داده بود اخم کرد.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang