🎬Black Eyed.46🎬

1.5K 361 296
                                    

بعد از بستن در اتاق برگشت و اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد، سه مرد کت شلواری ای بودن که توی راهروی بیمارستان کنار دیوار ایستاده بودن.

"قربان" مردی که به نسبت از اون دوتای دیگه قد کوتاه تر و ریز هیکل تر بود با شنیدن صدای بادیگاردش برگشت و با تشخیص چهره آشنای پسری که هنوزم یه دستش به دستگیره در اتاق بود کاملا برگشت.

بی شک آخرین کسی که انتظار دیدنشو توی راهروی بیمارستانی که چانیول توش بستری بود داشت پارک بود. با نگاه پرسوالی دستشو از روی دستگیره در جمع کرد و همزمان که قدمای مردو سمت خودش میشمارد، جلوتر رفت.

"فکر کنم تو فرد نزدیکی بهش باشی. نسبتت باهاش چیه؟"

"برای چی اومدین اینجا؟"بک بدون توجه به سوال قبلی پارک پرسید و پارک نگاه اجمالی ای به دور تا دور راهرو بیمارستان انداخت.

"فقط میخوام یبار ببینمش" بدون نگاه کردن بهش جواب داد. درسته، چانیولم مثل همه بود. بعد از یه شب کامل بیدار موندن کلنجار رفتن با خودش بالاخره تصمیم گرفته بود حداقل بیاد و ببینتش. از خانم کیم شنیده بود اون پسر مریضه، شاید فقط میخواست بهشون کمک کنه. به هرحال پولی که قرار بود بعد از مرگش دست غریبه ها بیوفته، بهتر بود زودتر تو همچین مسیرایی خرج شه.

"تو که آرزوی مرگشو کردی. از کجا مطمئنی تا الان نمرده باشه؟" بکهیون با تلخی گفت و مرد روبروش از شدت پشیمونی لباشو برای یه لحظه تو دهنش کشید و سرشو پائین انداخت.

"متاسفم. منظور بدی از حرفی که زدم نداشتم. برای جبرانش حتی اگه اشتباه هم باشه.میخوام تو هزینه های بیمارستانش بهتون کمک کنم. این فقط یه جبرانه و بدون که پشتش هیچ گونه منتی نیست"

لحن صادقانه و پر از پشیمونی پارک خوب به دلش نشست. از طرفی به قدری بابت شنیدن حرفش خوشحال بود که برای لحظه ای فراموس کرد که چقدر ازش متنفر شده بوده.

با ورودش به اتاق متوجه چانیول شد که روی تخت بیمارستان بیهوش، خوابیده بود. نگاه کلی ای دور تا دور فضای اتاقک چرخوند و سمت تختش رفت. واقعا مضطرب بود. به قدری که حتی میتونست لرزش زانوهاشو حس کنه.

جلو تر رفت. کنار تختش ایستاد و نگاهی به چهره بیحیش انداخت. آروم بنظر نمیرسید، خسته بود. درد داشت.
نگاهش مشغول آنالیز صورتش شد. لبای درشت و کمرنگش با فاصله از هم قرار گرفتن و با هر نفسی که از لاشون عبور میکرد سینه اش به سختی تکون میخورد. موژه های بلند بخاطر بسته بودن چشماش روی گونش افتاده بودن و صورتش، رنگ پریده تر از حد معمول بود.

برای چند دقیقه طولانی محو تماشاش شد. دستشو با آرامش سمت موهاش برد و به آرومی از روی پیشونیش کنار زد. دستی به گونه سردش کشید و پائین اورد. اگه حقیقت داشته و باشه چی؟ اگه بالاخره پیداش کرده باشه؟ اگه این پسر چانیول خودش باشه؟

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Onde histórias criam vida. Descubra agora