🎬Black Eyed.48🎬

1.3K 334 163
                                    

بعد ازینکه وارد بیمارستان شد، خودشو به ووک رسوند. اونطور که ووک میگفت تا چند ساعت دیگه عمل چانیول شروع میشد و تا یه ساعت دیگه مجبور میشدن بیهوشش کنن. الان تنها فرصتی بود که میتونست دوباره ببینتش.

به راهروی بیمارستان که رسید با اجازه پرستار وارد اتاق چانیول شد و وقتی پسرو با چشمای باز و خیره به سقف دید نفس عمیقی بیرون داد، چانیول صداشو شنید و برگشت سمتش.

نگاهش کاملا خنثی بود. بعد از یه مدت طولانی این اولین باری بود که چانیولو به هوش میدید. وقتی فهمید نگاهش رو اونه لبخند نصف و نیمه ای زد و فاصله شو با در اتاق بیشتر کرد و سمت تختش رفت.

"حالت خوبه؟" چیز بود که بکهیون پرسید. چانیول سری تکون داد و وقتی بکهیون نزدیکتر اومد و کنار تختش نشست، نگاهشو گرفت.

"خیلی...درد دارم" صداش گرفته بود و نفسش به سختی میومد و میرفت. اینکه بکهیون میدونست تا چند ساعت دیگه چانیول برای همیشه از درداش خلاص میشه باعث میشد لبخند بزنه. دستشو سمت دستی که کنار تخت بود دراز کرد. قبل ازینکه بخواد بگیردش کمی مردد شد اما بالاخره این کارو کرد.

طول کشید تا چانیول بفهمه دستش بین دستای بکهیونه. وقتی فهمید اول یه نگاه متعجب به قفل دستاشونو بعد به چهره بکهیون انداخت. حس گرمای دستش اونو یاد ینفر دیگه انداخت.

"امروز...چندمه؟" چانیول پرسید. بکهیون کمی فکر کرد و جواب داد:
"چهارم...چطور؟"

این یعنی تا الان برگشته اینطور نیست؟

"از کریس خبر نداری؟" لحن چانیول پر از حس انتظار بود. نگاهش غمگین بود. بکهیون هم میدونست چقدر منتظرشه. اما نه. قرار نبود حقیقتو بگه. به هیچکدوم.

"نه" کوتاه جواب داد ولی وقتی دست راست چانیولو دید که بالا میومد تا سمت گردنش بره برای چند لحظه استرس کل وجودشو گرفت.

پسر دستشو به گردنش کشید و وقتی مدالشو روی گردنش پیدا نکرد سریع نگاهشو به بکهیون داد.

"گردنبندم کجاست؟" بکهیون نگاه بی منظور به صورت نگران چانیول انداخت و یه دروغ دیگه گفت:

"دکترا مجبور شدن درش بیارن." کمی مکث کرد.
"بزودی قراره عمل شی" بکهیون توضیح داد و حالا نوبت تعجب کردن بود.

"چی؟"

"گفتم قرار عمل شی...چیشو نفهمیدی؟"

"اما پرستار که میگفت تا هزینه کامل پرداخت نشه دکتر جرّاحی رو انجام نمیده"

"منم نگفتم دکتر بیخیال پولش شده" بکهیون با خونسردی جواب داد.

"پولشو از کجا اوردی؟"

"فکر کنم مکالممون داره بیش از حد طولانی میشه" بکهیون برای عوض کردن بحث اینو گفت و چانیول و شرمنده کرد. راست میگفت. اونا دوستای صمیمی نبودن که بخوان صحبتاشونو کش بدن.
بکهیون وقتی متوجه سکوت طولانی چانیول شد ادامه داد.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Where stories live. Discover now