🎬Black Eyed.22🎬

1.5K 334 22
                                    

"توو خودتی!" با شنیدن صدای دخترک سرشو بالا آورد و با دیدن گیلاس نوشیدنی ای که سمتش گرفته بود دستشو دراز کرد تا بگیرتش. "جینا"

"بله؟"

"تو درمورد جسدی که چند ساعت پیش از اتاق رئیس بیرون کشیدن چیزی میدونی؟" قیافه دخترک از شنیدن چیزی که گفت جمع شد. "آه فقط شنیدم اون قدر خونی بود که میترسیدن رو زمین بکشنش" با لحن دلسوزانه ای گفت و موهاشو پشت گوشش فرستاد.

"میدونی کی بوده؟"

"نمیدونم. هرکی یه چیزی میگه تو چیزی نشنیدی؟"

"نه. نمیدونم"

"بهتره راجع بش حرف نزنیم. منم مطمئن نیستم. به هرحال که فردا خبرای واقعی به دست همه میرسه."

فلش بک: چند ساعت قبل

نگاهی به فضای پشت شیشه انداخت. با دیدن چانیول که خودشو زیرِ پتو جمع کرده بود مطمئن شد هنوز  همون جاست. چراغها رو خاموش کرد و سمت پسری که روی تختش نشسته بود برگشت. خندید. "میخوام امشب یکمی بیشتر سر و صدا کنم" بکهیون گفت و پسر هم متقابلاً لبخند زد و دستهاشو برای بکهیون باز کرد تا بیاد و رو پاهاش بشینه.

بکهیون همونطور که بندِ حوله شو از دور کمرش باز میکرد جلو تر رفت و روی زانوی پسر نشست. "چرا هنوز درشون نیاوردی؟" بکهیون با اشاره به لباس های توی تنش پرسید.

"میخواستم خودت یکی یکی از تنم درشون بیاری، نظرت چیه؟" جو وون گفت و حرفش باعث خنده ی بکهیون شد. "باشه باشه. دراز بکش" همونطور که میگفت از شونه هاش گرفت و روی تخت هلش داد. انگشت هاشو سمت دکمه های پیراهنش برد و یکی یکی بازشون کرد. با باز کردن هرکدوم خم میشد و یه بوسه سطحی رو سینه ی پسر میذاشت. به آخرین دکمه که رسید، سرشو بلندکرد و بین پاهای جو وون نشست.

"احساس میکنم امروز یکم مشتاق تری. منظورت راجع به بیشتر سر و صدا کردن چی بود؟" جو وون همونطور که جاشونو عوض میکردن و بکهیونو روی تخت میخوابوند، پرسید. بکهیون فقط لبخند زد. از لبه حوله ش گرفت و دست هاشو از توی آستین هاش بیرون آورد. حالا خیلی راحت تر میتونست بازو های برهنه شو دور گردن جو وون حلقه کنه. اون پسر خیلی جذاب و خوش قیافه بود.

جو وون وقتی مطمئن شد بکهیون خیال جواب دادن نداره بیشتر از این پا گیر نشد و خودشو مشغول کاری که می خواست کرد. دستهای بکهیونو روی دکمه ها و کمربندش حس میکرد. بنظر میرسید میخواد هرچه سریع تر برن سر اصل مطلب.

جو وون دست هاشو از کنار سر بکهیون برداشت و پیراهنشو از تنش بیرون آورد. مچای دست های دست بکهیون رو گرفت و بالای سرش نگهشون داشت. "امروز یه چیزیت هست" جو وون گفت. بکهیون بازم خندید و زیر بدنش کمی دست و پا زد. "اَه. هیچیم نیست گفتم که. فقط دلم برات خیلی تنگ شده. زودتر منو بکن" بلافاصله بعد از حرفی که زد از گردن جو وون گرفت و با پایین کشیدنش لبهاشو به لبهای برجسته ش چسبوند، دست های جو وون با علاقه از شونه هاش جدا شدن و سمت سینه هاش رفتن. نوک سینه هاش رو بین انگشتهاش گرفت و فشار آرومی داد.

༺ 𝕭𝖑𝖆𝖈𝖐 𝕿𝖞𝖊𝖉 ༻Kde žijí příběhy. Začni objevovat