.
...........................................
هنکس دست لویی رو گرفت و اونو روی صندلی نشوند
پلکاشو رو هم فشار داد و بدون رها کردن دست لویی سمت مشتریش چرخید و لبخند زد
:اقای مونترو امیدوارم بازم ببینمتون
:آ ... حالش خوبه ?
:بله , اگه چیزی لازم ندارید من باید سفارش های بعدی رو آماده کنم
مونترو لبخند ساختگی زد و جعبه ی لباس هاشو تو دستش گرفت و از مغازه بیرون زد
لویی یه دستش روی رانش بود و سرشو پایین انداخته به سرامیک های سفید و مشکی کف مغازه خیره شده بود
:لویی ?
لویی نفس حبس شده اشو بیرون داد و سرشو بالا آورد
:چیزی نیست آقای هنکس , من خوبم
:چیزی دید....
:نه نه ...نه , من فقط یه لحظه یه صدای عجیب شن...یعنی حس کردم , میدونین عام , میشه الان کت شلوارمو ببینم ?
هنکس لبخندی زد , سرشو تکون داد و از جاش بلند شد
:اینم از کت و شلوارت
هنکس مانکن رو جلو آورد و کت شلوار لویی که کتش تن مانکن و شلوارش رو دسته ی چوبیش بود و بهش نشون داد
لویی سعی کرد تمام تمرکزشو رو چیزی بیاره که براش به این مغازه اومده دستاشو چند بار باز و بسته کرد و تکون داد تا لرزش بدنشو حفظ کنه
دستی به لباس کشید و از نرمیش لبخند رو لبش نشست
بعد پرو کردن لباس جلوی آینه چرخید ولی سریع پشتشو به آینه کرد:ب...بنظر خوب میاد مگه نه ?
هنکس به نشونه ی عالی بودن انگشتاشو بهم رسوند و دستشو بالا آورد
KAMU SEDANG MEMBACA
H E L P M E .
Fiksi Penggemar❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .