B

2.1K 376 571
                                    

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

.

...........................................

هنکس دست لویی رو گرفت و اونو روی صندلی نشوند

پلکاشو رو هم فشار داد و بدون رها کردن دست لویی سمت مشتریش چرخید و لبخند زد

:اقای مونترو امیدوارم بازم ببینمتون

:آ ... حالش خوبه ?

:بله , اگه چیزی لازم ندارید من باید سفارش های بعدی رو آماده کنم

مونترو لبخند ساختگی زد و جعبه ی لباس هاشو تو دستش گرفت و از مغازه بیرون زد

لویی یه دستش روی رانش بود و سرشو پایین انداخته به سرامیک های سفید و مشکی کف مغازه خیره شده بود

:لویی ?

لویی نفس حبس شده اشو بیرون داد و سرشو بالا آورد

:چیزی نیست آقای هنکس , من خوبم

:چیزی دید....

:نه نه ...نه , من فقط یه لحظه یه صدای عجیب شن...یعنی حس کردم , میدونین عام , میشه الان کت شلوارمو ببینم ?

هنکس لبخندی زد , سرشو تکون داد و از جاش بلند شد

:اینم از کت و شلوارت

هنکس مانکن رو جلو آورد و کت شلوار لویی که کتش تن مانکن و شلوارش رو دسته ی چوبیش بود و بهش نشون داد

لویی سعی کرد تمام تمرکزشو رو چیزی بیاره که براش به این مغازه اومده دستاشو چند بار باز و بسته کرد و تکون داد تا لرزش بدنشو حفظ کنه

دستی به لباس کشید و از نرمیش لبخند رو لبش نشست
بعد پرو کردن لباس جلوی آینه چرخید ولی سریع پشتشو به آینه کرد

:ب...بنظر خوب میاد مگه نه ?

هنکس به نشونه ی عالی بودن انگشتاشو بهم رسوند و دستشو بالا آورد

H E L P    M  E  .Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang