یک سال بعد
رز با وارد شدن به اتاقش لباسی که تنش بود و دراورد و روی صندلیش نشست
کمی بعد صدای در باعث شد نگاهشو به در بدوزه
:بله?
زنی وارد اتاق شد لباس بلند نخی تنش بود و بنظر خجالتی میومد
:بفرمایید بشینید خانوم لوژه
:ممنونم , میتونم وضعیت همسرمو ...بدونم ?
رز دستاشو بهم قفل کرد و ارنجهاشو روی میز گذاشت
:خوشبختانه عمل موفقیت امیز بود , فعلا بهتره منتظر بمونید تا بهوش بیان تا چهار روز دیگه اگه شرایطشون ثابت بمونه میتونم مرخصشون کنم
:واقعا ازتون ممنونم
رز لبخندی زد و با همراهی خانوم لوژه به بیرون در اتاقشو باز کرد و با دیدن کسی که پشت در اتاقش بود چند لحظه بدون پلک زدن بهش خیره شد و بعد با لبخند سمتش رفت و محکم بغلش کرد
:لویی !
:سلام مام مزاحم که نشدم ?
رز لویی رو داخل اتاق برد و درو بست
:مزاحم ? بعد ۶ ماه دیدمت و هنوز شوکه ام بهم بگو که اینبار برای چند روز نیومدی
:نه نه ترم تموم شده اومدم که آزادیتو بگیرم
رز چشماشو چرخوند و دوباره لویی رو بعل کرد
:خوش اومدی پسرم واقعا خوشحالم
لویی از مادرش جدا شد و روی صندلی نشست
و رز پشت میزش رفت و بعد سفارش دادن دوتا قهوه برگشت و رو به روی لویی نشست:خب تعریف کن , چه خبر ?
:درسته همو ندیدیم ولی زنگ که زدیم , اتفاقی نیفتاده جز اینکه میتونم یه ترم زودتر تمومش کنم و استادم ...
:وای لویی , میشه دو دقیقه درس و دانشگاه و ول کنی , زندگی شخصیتو میگم عزیزم
وقتی زنی قهوه هارو آورد هردو ازش تشکر کردن و لویی قهوه اشو برداشت و از جاش بلند شد
:من یه بُعدی ام یا درس میخونم یا رابطه دارم
:کامان لویی , اونجا کلی آدم هست هیچکس برات متفاوت نبود ?
:چرا کلی ادم متفاوت اونجا هست ولی نه برای رابطه خیلی خب من کلی کار دارم
:بشین بشین دیگه چیزی نمیگم
:نگران نباش میدونم تا شب کار داری , شب همو میبینیم الان باید برم پیش پدر
:اوه پس اول اومدی اینجا ... فردا برو پیشش خسته ای بهتره بری خونه

YOU ARE READING
H E L P M E .
Fanfiction❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .