II

968 279 262
                                    

آرچر ماشین و پارک کرد , به ساعتش خیره شد دستشو دوباره رو فرمون برد و بیرون و نگاه کرد

چند دقیقه بیشتر طول نکشید که هری از کلیسا بیرون اومد و با دیدن ماشینش سمتش اومد

:هی ...چه خبر ?

هری در ماشین و بست و کتشو مرتب کرد

:گفت باید لویی و ببینه

:خب , چرا الان نیومد ?

:واسه ظهر وقتش آزاده

:بهش گفتی حالش بده ولی دکترا نمیتونن تشخیص درستی بدن ?

:گفت ممکنه اون جن یا روح یا هر چیزی که هست بتونه دستگاه هارو از کار بندازه , یا هرچی شبیه به این به هر حال زودتر از ظهر نمیتونست بیاد

آرچر ماشین و به راه انداخت و نگاهی به هری کرد

:تو حالت خوبه ?

:اره , خوبم ....ممنونم که کارای شرکت و انجام میدی میدونم دست تنها سخته

:مهم نیست , من فقط نگران لوییم ... میترسم وقتی بتونیم وضعیتشو ببینیم کار از کار گذشته باشه

هری دستشو رو صورتش کشید و سرشو به صندلی چسبوند

:از هر طرف به بن بست خوردیم , نه دکترا میتونن کاری بکنن نه خود لویی میتونه چیزی بگه ... 

:درستش میکنیم ... درست میشه

:میترسم

:هی هری , لطفا ... تو نباید اینجوری باشی

:نمیتونم بهش فکر نکنم

:به چی?

:اینکه شاید , اون چیز ... تو من بوده و بعد به لویی منتقل شده

به آرچر نگاه کرد

:میشه ?

:مگه تو چیکار کردی? نکنه ...اوه خدای من

:هی هی نه .. نه من , من فقط بوسیدمش

سرشو خم کرد و صورتشو با کف دستاش پوشوند

:دیوونه شدی! من شنیدم با سکس منتقل بشه ولی با بوسیدن حتی انفلانزا هم نمیگیره , کامان هری

:باورم نمیشه میتونی شوخ طبع باشی اونم تو همچین شرایطی

:فایده ی غصه خوردن چیه ! من روحیه مونو حفظ میکنم تا برای نجات لویی راهی پیدا کنیم , حداقل الان که میدونم دوسش داری امکان نداره پا پس بکشم ... بعد اینهمه سال تو یکی و دوست داری و بخاطرش خودتو به آب و اتیش زدی

:بس کن آرچر یکم موقعیت شناس باش الان وقت این حرفا نیست

:خوبه حداقل مخالفت نکردی که دوسش ندارم و اینا ...اوکی بریم بیمارستان منتظر کشیش بمونیم

H E L P    M  E  .Onde histórias criam vida. Descubra agora