VOTE 🌟
..........
هری اخمی کرد و بدون چشم برداشتن از لویی سعی کرد بفهمه این پسر غریبه چی ازش میخواد !
:این اسم منه , آره
:عااا ... معذرت میخوام اقای استایلز
:چیزی هست که میخوای بگی ? از وقتی پشت اون شیشه وایسادی حس میکنم فقط برای همراهی مادرت اینجا نیستی
: .... خب , حتی صدای من براتون آشنا نیست ? جوری که اسمتونو گفتم !
:قبلا همو دیدیم ? فکر نمیکنم با توجه به سنت قبلا دیده باشمت
:یعنی شما از کنار جوونتر ها که رد میشین چشماتونو میبندین بعد که با کسی به سن خودتون برخورد میکنید آژیر میزنه چشماتو وا کن ?
فقط لبخندی که گونه ی سمت راستشو بالا برد , معلوم بود این مرد به راحتی لبخند نمیزنه !
آروم بود و نفسی کشید تا شاید این مکالمه به سرانجامی برسه
:برام آشنا نیستی , حالا بگو چرا اینجایی ?
لویی سرشو پایین انداخت , چقدر امید بیخودی ... چقدر سریع تنها میشد و چقدر بی قدرت برای پس گرفتن چیزی که میخواست
:ولی من شمارو یادمه , صداتون , موهای بلند و مهربونیتون حتی ...
:لویی
لویی چرخید و با دیدن مادرش که پشت شیشه لبخند زده بود حرفشو ناتموم رها کرد
:امیدوارم پسرم اذیتتون نکرده باشه ... لو وقت رفتنه
و هری که همه رو بیاد میاورد و هیچ مشکلی تو حافظه اش نداشت تو سیاه چاله ای گیر کرده بود که پسر رو به روش راهشو براش باز کرده بود
حتی نتونست ازش بپرسه این حرف هارو از کجاش دراورد و فقط تکاپوی پسر برای یادداشت کردن چیزی روی برگه و دویدنش به بیرون از اتاق رو دید
رز لباس تن لویی رو دراورد و بعد تکون دادن دستی دوستانه برای هری از اونجا بیرون رفتن
هری که چند لحظه به در بسته شده خیره بود پلک زد و بعد به برگه ی پاره شده از دفترش نگاه کرد
:اگه میخای رمز رو بدونی , میدونی من کجا !
هری دیگه از این گیج تر نمیشد , کدوم رمز که اون پسر ازش خبر داره , اونا قبلا کی همو دیدن که هری هیچ ایده براش نداره
و بدترین چیز تو دنیا برای هری ...سوال بی جواب بود .
...............
با وجود تمام اینکه سخت گذشت اما لویی امتحاناش و تموم کرد
سخته با فکر اینکه منتظر یه اتفاق باشی روی چیز دیگه ای تمرکز کنی
بخودت بگی الان چی میشه و هیچ اتفاقی نیفته

أنت تقرأ
H E L P M E .
أدب الهواة❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .