کنار ماشین ایستاد و به هری که داشت با آرچر نقشه ی زیر دستشونو بررسی میکردن نگاه کرد
"صدای قلبتو میتونم بشنوم
لویی با شنیدن صدای هری درونش , جا خورد
"بهم عادت نکردی
:ن..نه نه , من فقط زیادی تو فکر بودم
لبخند کوتاهی زد و چرخید تا به ساختمون های اطرافش نگاه کنه
"همه این سنگ نماها مال شرکت منه
لویی که از حرف هری جا خورد چند بار پلک زد
:منظورت اون هریه ?
چرخید و با انگشت هری رو نشون داد
"فکر کنم کل دنیا با سنگ های شرکت هری ساختمون میسازن
:نه بابا , هر کسی توان خریدنشونو نداره
"این جاه طلبی نیست ? از اولش که انقدر پولدار نبوده ... بود ?
:تو از کجا میدونی?
"من فقط سوال پرسیدم
لویی سرشو تکون داد و با دیدن هری که از اون فاصله بهش نگاه میکرد دستپاچه شد و پشت ماشین رفت
"اون منو نمیبینه چرا هول میشی
:دست خودم نیست فکر میکنم همه مثل من تورو میبینن
"و بازم صدای قلبت و میشنوم
:خب ... خب شاید چون روحی
آرچر در ماشین و باز کرد و تنه ای به لویی زد
:نگفته بودی با خودتم حرف میزنی
:نه داشتم فکر میکردم
هری دستشو پشت لویی گذاشت
:بیخیال آرچر ... سوار شو لویی
لویی لبخند زد و همراه هری سوار ماشین شد
توی مسیر , هری بعد اینکه تماسشو قطع کرد به لویی نگاه کرد
:نظرت چیه نهار و بیرون بخوریم ?
آرچر دستشو بالا برد
:یسسسس , اره , من غذای ایتالیایی میخوام
:متاسفم آرچر تو باید نقشه هارو برگردونی شرکت , من و لویی کارمون تموم شده بعد نهار دیگه شرکت نمیایم
لویی با تعجب به هری نگاه کرد
:چی ? واقعا ?
آرچر از آینه به اون دو نفر نگاه کرد و دیگه چیزی نگفت
..........
داخل رستوران با وجود اینکه هری تقریبا غذاشو تموم کرده بود
لویی فقط با چنگال غذا رو جا به جا میکرد , اونم تو شرایطی که مطمئن بود هری با تمام وجود داره بهش توجه میکنه

ESTÁS LEYENDO
H E L P M E .
Fanfiction❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .