HH

1K 286 276
                                    

آنه به هری نگاه کرد و دستشو روی میز چوبی گذاشت

:وقتی ما لندن بودیم , پدر بزرگت باهام تماس گرفت و گفت تای برگشته خونه , ازم خواست منم برم اونجا چون بعد پدرت اون حس میکرد بهتره ما لندن و ترک کنیم

گلوشو صاف کرد و به میز خیره شد

:اوضاع خوب پیش رفت و ما تونستیم تو ایالت جا بیفتیم کنار پدرم و البته تو همیشه دنبال کارهای کارگاه سنگ بری بودی ... تو خیلی کم از ما خبر میگرفتی اما ... اتفاق هایی افتاده بود

هری اخماشو تو هم برد

:برای تو ?

:نمیدونم , شاید به منم مربوط میشد اما , اینا مربوط به تای میشد , ... پدر همیشه پر غم میشد وقتی اسمش میومد تا اینکه یه روز بعد اونهمه مدت قهر بودن و حرف نزدن بهم گفت میخواد منو ببینه ... همراه پدر به مینه سوتا رفتیم , اونجا یه خونه داشتن ... خیلی گرون تر از چیزی بود که پدر بتونه تهیه کنه اما من حرفی نزدم وقتی وارد خونه شدم تای خیلی گریه کرد , منو بغل کردو ازم خواست ببخشمش اما من نمیدونستم چرا ... هرچی پرسیدم اون فقط گریه هاش بیشتر میشد و ازم خواهش میکرد که ببخشمش

نگاهشو بالا گرفت و به اونها خیره شد

:یه بچه تو خونه اش داشت ولی مطمئنم اون ازدواج نکرده بود...اون خیلی عوض شده بود , اضافه وزن شدید ,  همیشه رنگ پریده بود و انگار برای حال بدش کلی قرص میخورد ... پدر اینهارو بهم میگفت اما هیچ وقت به دلیلش اشاره نکرد , من تصمیم گرفتم بیخیال بشم و به خواهرم بابت هر کاری که کرده ببخشمش و یه فرصت بهش بدم اما , همون روزی که من به مینه سوتا رفتم تا خواهرمو ببینم خونه خاکستر شده بود , همه اش سوخته بود

آهی کشید

:همه چی اونقدر سریع اتفاق افتاد که انگار یه کابوس بود و واقعیت نداشت , هیچ وقت نتونستم کاری براش بکنم , نتونستم درمورد بچه اش بفهمم , نتونستم حالشو خوب کنم ... و اخرش حتی جنازه اش طوری سوخته بود که بسختی چیزهایی ازش رو پیدا کردن و داخل تابوت دفن کردن ... اما پدر میدونست میدونست و هیچ وقت چیزی نگفت تا اینکه اون خونه رو فروخت

:چرا هیچی از اینا به من نگفتی?

:همه اش همین بود , حتی خودمم گیجم , چی میتونستم بگم بعد سالها خواهرمو دیدم که بعد یک روز توی اتیش سوخت و نابود شد , ما حتی نتونستیم بچه شو پیدا کنیم

:بچه , تو که گفتی اون ازدواج نکرده , خودش گفت بچه اشه ?

:نه , ولی پدر گفت تای بچه دار شده

:باید یه چیزی تو اون خونه باقی مونده باشه

:هری اون خونه کامل اتیش گرفت و دیگه جز اموال ما هم نیست , فروخته شده

H E L P    M  E  .Where stories live. Discover now