FF

1K 290 352
                                    

لویی لبخندی به هری زد و خواست سمت حمام بره که حس کرد چیزی شبیه نیروی جاذبه بهش فشار اورد و اونو از حرکت متوقف کرد

درد شدیدی توی شکمش حس کرد اما به روی خودش نیاورد , پشت به هری نفسشو حبس کرد و پلکاشو روی هم فشار داد

:ازم ... چی , میخوای !

"تو منو دور انداختی لویی ... با قلبی شکسته ...

لویی نا خود اگاه سمت هری چرخید و دلدردشو از یاد برد

"و حالا من باید ببینم که اون ارزششو داره یا نه , خواسته ی قلبتو ...

دستشو سمت هری برد , اما نمیخواست , میدونست این خودش نیست که داره اینکارو میکنه

"عملی کن .

صورت هری رو گرفت و به چشم های متعجبش نگاه کرد ... این درست نیست اما حس میکرد اونقدر ضعیفه که نمیتونه در برابر نیرویی که اونو مجبور میکنه مقاومتی نشون بده

روی پنجه ی پاهاش خواست بلند شه اما هری سرشو خم کرد و لبهاشو رو لبهای لویی گذاشت و تو اون لحظه دیگه هیچ کس لویی رو مجبور به کاری نکرد , انگار روح درونش فقط منتظر همین بود ... یه هل به سمت خواسته ها

هری دستاشو دور کمر لویی پیچید و اونو سمت خودش کشید , شیرین و خواستنی لبهاشو بوسید و مثل نابینایی در حسرت دیدن دستهاشو برای کشف بدن لویی روش کشید

اونقدر لذت بخش بود که لویی برای چند لحظه مطمئن بود تو دنیای دیگه ای نفس میکشه ... جایی بدون رنگ , پر از احساس خواسته شدن

اما در لحظه ای که هوشیاری بسراغش اومد پلک هاشو از هم باز کرد و هری رو به عقب هل داد

یه چیزی تو وجودش میگفت این درست نیست و وقتی درد شدیدی دوباره به بدنش هجوم اورد دیگه نتونست سر پا بایسته و محکم روی زمین افتاد

:لویی! لویی حالت خوبه ? ...لو ...اوه خدای من

هری سر و بدن لویی رو بلند کرد و اونو نشسته بغل گرفت و با دیدن خونریزی دماغش ترس وجودشو فرا گرفت

دیدن دوباره ی یه اتفاق توی فاصله ی فقط چند روز اصلا یه چیز طبیعی نبود
بدتر از اون اینکه لویی انگار توان حرف زدن نداشت , انگار میخواست چیزی بگه اما پلک های نیمه بازش و چنگی که به پیراهن هری زده شده بود تنها نشونه هایی از هوشیاری اون بود

....................



پلک زد و پلک زد
مطمئن نبود چقدر خوابیده اما میتونست بفهمه دیگه شب نیست , حتی خونه ی هری هم نیست ...

:لویی? بیداری?

سرشو چرخوند و با دیدن هری خواست چیزی بگه اما سرفه ها باعث شدن نتونه چیزی بگه اما در عوض درد و باز حس کنه درد شدیدی که داخل شکمش حس میکرد

H E L P    M  E  .Donde viven las historias. Descúbrelo ahora