#1 ممنونم چه خوب میدونه عاشق ادواردشم 😂🍻
..................
دستشو رو آینه کشید و سعی کرد چیزی ببینه اما ...هیچی و وقتی حس کرد دست هایی دور بدنشو گرفت و اونو بغل کرد تونست خودشو ببینه اما نه فقط خودشو ...یکی دیگه هم اونجا بود , کسی اونو بغل گرفت و سرشو رو شونه اش گذاشت .
نگاهشو از آینه گرفت و چرخید , با دید روحی که حالا کاملا شکل گرفته بود و با یه ادم عادی هیچ فرقی نداشت نفس هاش صدا دار و با فاصله از دماغش بیرون میومد
فکش بی اختیار شروع به لرزیدن کرد , میخواست بره , فرار کنه اما حتی یه سانتی متر هم جا به جا نشد
بدنش داشت مثل چوب خشک میشد و رگ های گردنش سفت شده بودنوقتی اون روح دستشو سمت لویی برد لویی نفس هاش تند تر شد تا اینکه اون انگشت های سرد روی گردنش نشستن و کف دستش روی گردن لویی کشیده شد چشماشو از ترس بست
:آروم باش , تو نباید بمیری , برای مردن زیادی زیبایی بیبی
لویی که همچنان میلرزید چشماشو اروم باز کرد
و بهش خیره شد:من هری استایلزم , چیزی که میبینی واقعیه
:ت..تو.تو...
هری دستاشو کنار صورت لویی گذاشت و بهش خیره شد
:هیششششش , چیزی نیست , میفهمم ترسیدی اما تو میتونی منو لمس کنی , میتونی منو ببینی ... من بهت آسیبی نمیزنم
لویی سوال های زیادی داشت اما هیچکدومشو نمیتونست به کلمه تبدیل کنه و بگه
:چرا یکی دیگه شبیه من اون بیرونه ? رئیست ?
لویی که کم کم داشت نفس هاش آروم تر میشد با کشیده شدن دستش توسط هری همراهش رفت و روی تختش نشست
:اون واقعیه , اما من باحال ترم مگه نه ?
:ت...
:اره اما تو منو دوست داری مگه نه ? وقتی تونستم باز ببینمت اونقدر خوشحال بودم که نمیتونستم بفهمم این واقعیه یا نه
YOU ARE READING
H E L P M E .
Fanfiction❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .