پرستار لویی رو آروم روی ویلچرش برد و از اتاق فیزیوتراپی بیرون اورد
:هی چطور بود ?
لویی با دیدن مادرش لبخندی زد
:خوب بود ولی همه ی فکرم پیش هریه
:نگران آینه ای?
:اره , باید هر چه زودتر بدن و پیدا کنن و خاکش کنن اون خیلی باهوشه و ممکنه هر راهی برای بیرون اومدن و امتحان کنه
رز ویلچر رو گرفت و ادامه ی راه از پرستار خواست تا بذاره اون لویی رو داخل اتاقش ببره
:هری این مدت شرکتشو ول کرد و مدام پیش تو بود یکم سرش شلوغه شاید امروز بیاد بهش زنگ میزنم
:ممنونم مامان , من فقط دلم میخواد زودتر از شر این قضیه راحت شم
کنار تخت رز دست لویی رو گرفت , کمکش کرد روی تخت بشینه
:شبا با ترس اینکه اومده سراغم خوابم نمیبره , شاید خودخواهی باشه که به هری فشار میارم اما ... این به نفع همه اس
رز دست لویی رو گرفت
:همه ی ما تورو درک میکنیم عزیزم , نگران نباش
:همه? پس چرا پدر بهم سر نزد ?
:پدرت همیشه زنگ میزنه اما نمیتونه بیاد , خودتم باهاش حرف زدی ... زنش دوباره باردار شده فکر کنم میخواد لشگرکشی کنه
لویی لبخندی زد
:هوووف , انگار واقعا زندگیش از ما جدا شد
:تو بفکر خودت باش عزیزم , خودتو زندگیت , منم کنارتم
:تو چی? دوست پسر نمیخوای?
:من تنها نیستم لویی , تورو دارم
:هییی , اینو نگو , بعد من اگه با یکی آشنا بشم عذاب وجدان میگیرم و لگد به بختم میزنم و میام پیش تو میمونم
:منظورم اینه تو پسر من هستی چه دوست دختر بگیری چه دوست پسر یا ...حتی اگه ازدواج کنی
:اوکی! حالا ... میشه به هری زنگ بزنی?
رز سرشو تکون داد و برای تماس گرفتن با هری از اتاق بیرون رفت
..............
هری همراه آرچر به بیمارستان اومده بودن , موقع نهار بود و همگی برای خوردن نهار به رستوران رفتن , بار دومی بود که بیرون نهار میخوردن اما برعکس دفعه ی قبل که برای لویی صندلی مخصوص گذاشتن , اینبار خیلی راحت روی صندلی های معمولی نشست و نهارشو خورد
خیلی زود نهار تموم شد و علارغم اصرارش برای همراهی با لویی و رد شدن درخواستش به بیمارستان برگشت
YOU ARE READING
H E L P M E .
Fanfiction❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .