C

1.4K 357 382
                                    

VOTE

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

VOTE

.............

دستشو به دیوار کنار پیاده رو گرفت
خم شد تا بتونه نفسشو منظم کنه , دست دیگه شو به رانش فشار داد

درد تمام بدنشو گرفته بود از گلوش با نفس نفس زدن و خشک شدنش تا بالا و پایین رفتن قفسه ی سینه اش حتی گزگز زانوهاش و فشاری که به گیجگاهش میومد

سرشو بالا آورد نگاهی به اطراف کرد مردم از کنارش میگذشتن و کسی اهمیت نمیداد چرا مثل یه بیمار مبتلا به آسم برای اکسیژن بیشتر التماس میکرد

روی پله ی کنار در ورودی کافه نشست , سنگینی توی پاهاش جلو رفتن و بهش منع میکردن
همینکه اون پسر و توی جمعیت ندید براش کافی بود تا بتونه نفس راحتی بکشه

:باید از این به بعد ... ورزش کنم , توی این سن مثل یه پیرمرد شدم

بعد چند دقیقه از جاش بلند شد و از داخل کوچه بیرون اومد
نگاهی به ساعتش انداخت

:پنج دقیقه وقت دارم و اصلا نمیدونم کجا اومدم

نگاهی به اطراف کرد و با دیدن تابلوی خیابون فهمید زیاد از مسیر مطب دکتر ایونسون دور نشده

ده دقیقه از زمان قرارش با ایونسون گذشته بود و حالا رو به روی در مطب به اسم ایونسون نگاه میکرد

وارد مطب شد و نگاهی به سوزان منشی دکتر ایونس کرد

:اوه لویی! هی پسر

سوزان با خوشحالی از جاش بلند شد و لویی رو تو بغل گرفت و بعد سر جاش نشست

:دیر کردی فکر کردم نمیای

:متاسفم پیاده اومدم یکم ...میدونی!

سوزان سرشو تکون داد

:تا بیست دقیقه ی دیگه مراجعخ کننده ندارن بهتره زودتر بری تو عزیزم

H E L P    M  E  .Where stories live. Discover now