بزن 👏 برا نامبر وان شدنش 😁🍺
.................
آهی کشید و به پایین رفتن ادامه داد تا اینکه داخل راهرو مردی رو دید که به دیوار تکیه داده
پله ی آخرو با آروم ترین حالت ممکن پایین رفت و دستشو به دیوار کشید: ..... هری?
هری سرشو بالا کرد و به لویی خیره شد , تکیه اشو از دیوار گرفت , منتظر موند تا لویی پله های باقی مونده رو پایین بیاد
وقتی رو به روش ایستاد چند لحظه مکث کرد و بعد دستاشو بالا اورد تا حرف هایی که میزنه رو توضیح بده
:لویی من ...
:متاسفم
هری که انتظارشو نداشت لویی وسط حرفش بپره منتظر موند تا لویی حرفشو ادامه بده
:من , فقط زیادی ناراحت بودم میدونی , لطفا بخاطر اتفاقی که افتاد نظرتو درمورد من عوض نکن ما دوستیم مگه نه?
هری چندبار پلک زد
:یعنی .. عا ...
خنده ای از سر ناباوری کرد و سرشو تکون داد
:چون ناراحت بودی ...
لویی با ترس تند تند سرشو تکون داد و دعا کرد فقط هری قبول کنه و دوستش بمونه
:باشه , ... ما , دوستیم
نفس راحتی کشید و دست هری رو گرفت
:ممنونم , واقعا داشتم دیوونه میشدم
:خوبه پس , من دارم مشکلاتتو یکی یکی حل میکنم , وقتی ناراحتی میتونی منو ببوسی وقتی حالت بهتر میشه من همه چی و فراموش میکنم و خیالت راحت میشه
از کنار لویی رد شد و سمت سالن رفت , لویی سمتش چرخید و خواست چیزی بگه که هری برگشت و با انگشتی که سمتش گرفته بود گفت
:فردا سر ساعت اینجا باش من کارمند بی نظم نمیخوام
و بعد درو بست و لویی رو باحالت خشک شده ای بین حرف زدن و حرف نزدن تنها گذاشت
وقتی بخودش اومد آهی کشید و نگاهش از دری که بسته شده بود برداشت
ناخنشو رو لبش کشید و بقیه ی پله هارو پایین رفت
YOU ARE READING
H E L P M E .
Fanfiction❌COMLETE❌ ژانر : تخیلی .ارواح _ رومنس #1-larry #-Harrystyles #1-louis and ... :کمکم کن :چطوری? :من و از دست خودت نجات بده .