F

1.3K 342 426
                                    

VOTE

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


VOTE

............

لویی از اتاقش بیرون رفت و نگاهی به ساعت مچیش کرد

:خیلی خب هری مامانم پایین منتظرمه , معمولا شام میخوریم و زود برمیگردیم پس زیاد طول نمیکشه , میتونی از وسایل اتاقم استفاده کنی فقط به تقویم و جدول امتحانیم دست نزن

هری لبخندی زد و سرشو تکون داد

:خوش بگذره لویی

لویی نگاهی به اطراف کرد و لبخند زد و سریع از پله ها پایین دوید

وقتی دروتی و انجی رو ندید مطمئن شد اونا امشب زودتر مرخص شدن پس از خونه بیرون رفت , در ماشین مادرشو باز کرد و روی صندلی نشست و کمربندشو بست

:بریم مامان

:یکی از مسئولای مدرسه اتون اومد پیشم , ازت تعریف کرد

:اوهوم , گفت خواهر زاده اش مریضه و ازم خواست با شما ارتباط بگیره

:حالش خوب میشه

:البته , شما بهترین دکتر دنیایید

رز با ناراحتی به جاده نگاه کرد لباشو بهم فشار داد و سعی کرد موضوع بهتری برای بحث پیدا کنه
چقدر مسخره اس که سخت ترین کار برات حرف زدن با پسرت باشه

:آ... خب , امتحانت چطور بود ?

:اون , خیلی خوب بود راستش یکم نگران حسابان هستم میدونید من چند جلسه نبودم و امیدوارم از B پایین تر نیام

:خوبه , ولی لازم نیست انقدر بخودت سخت بگیری

:خب میدنید من برای دانشگاه رفتن دارم بخودم فشار میارم , خودتون میگفتین الان تلاش کنم تا درآینده راحت باشم

:خب ... الان نظرم اینه که ...

:مام , رسیدیم

رز نگاهی به ورودی رستوران کرد و همراه لویی از ماشین پیاده شد
وارد رستوران شدن و برای میزی که رزرو کرده بودن راهنمایی شدن

وقتی سفارش غذا رو دادن لویی لبخندی زد و سرشو خم کرد تا به صورت مادرش نگاه کنه

H E L P    M  E  .Where stories live. Discover now