Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
VOTE
............
لویی از اتاقش بیرون رفت و نگاهی به ساعت مچیش کرد
:خیلی خب هری مامانم پایین منتظرمه , معمولا شام میخوریم و زود برمیگردیم پس زیاد طول نمیکشه , میتونی از وسایل اتاقم استفاده کنی فقط به تقویم و جدول امتحانیم دست نزن
هری لبخندی زد و سرشو تکون داد
:خوش بگذره لویی
لویی نگاهی به اطراف کرد و لبخند زد و سریع از پله ها پایین دوید
وقتی دروتی و انجی رو ندید مطمئن شد اونا امشب زودتر مرخص شدن پس از خونه بیرون رفت , در ماشین مادرشو باز کرد و روی صندلی نشست و کمربندشو بست
:بریم مامان
:یکی از مسئولای مدرسه اتون اومد پیشم , ازت تعریف کرد
:اوهوم , گفت خواهر زاده اش مریضه و ازم خواست با شما ارتباط بگیره
:حالش خوب میشه
:البته , شما بهترین دکتر دنیایید
رز با ناراحتی به جاده نگاه کرد لباشو بهم فشار داد و سعی کرد موضوع بهتری برای بحث پیدا کنه چقدر مسخره اس که سخت ترین کار برات حرف زدن با پسرت باشه
:آ... خب , امتحانت چطور بود ?
:اون , خیلی خوب بود راستش یکم نگران حسابان هستم میدونید من چند جلسه نبودم و امیدوارم از B پایین تر نیام
:خوبه , ولی لازم نیست انقدر بخودت سخت بگیری
:خب میدنید من برای دانشگاه رفتن دارم بخودم فشار میارم , خودتون میگفتین الان تلاش کنم تا درآینده راحت باشم
:خب ... الان نظرم اینه که ...
:مام , رسیدیم
رز نگاهی به ورودی رستوران کرد و همراه لویی از ماشین پیاده شد وارد رستوران شدن و برای میزی که رزرو کرده بودن راهنمایی شدن
وقتی سفارش غذا رو دادن لویی لبخندی زد و سرشو خم کرد تا به صورت مادرش نگاه کنه