میشه یکم برم نزدیکتر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
• نه
• خواهش میکننننننننننننننم
• خودتو این شکلی نکن میدونی که نمیذارم
• زیاد نمیمونم
• نه
• 10دقیقه
• نه
• 5دقیقه
•نمیشه
• میخوام ببینم چرا انقدر از آب میترسه آخه
• نه
.اخه هرگز توی اب نمیره
-متوجه حرفم نمیشی؟
• خیلی کنجکاوم... اصلا 20ثاتیه
• نه یعنی نه....بیا بریم بچه جان
• نه
• قبل از اینکه با زور ببرمت خودت بیا
با نا امیدی سرشو پایین انداخت و موهای مشکی بلندش قاب صورتش شدن
برای آخرین بار نگاهی به پسر غمگینی که لب ساحل نشسته بود و زانوهاشو
بغل داشت و غرق در افکار بود ,کرد و با نا امیدی گفت:
خیله خب .. اه ... بریم
و با غصه اونجا رو ترک کرد
———————————————
همون موقع – دیگری
صدا و بوی خنک دریا بهش آرامش میداد برخلاف خود دریا
آرامش اونجا کشنده بود
-از آب میترسم..
همین که آب به نوک پام بخوره .. همین که سردیشو حس کنم ...کافیه
و کمی جلوتر نشست و زانوهاشو بغل کرد
از وقتی یاد بود این ترس لعنتی رو دوشش سنگینی میکرد
-یعنی از کی شروع شد؟ .... از روزی که نزدیک بود غرق بشم؟؟؟..........
بعد از ساعتها خیره شدن به سطح آروم و فریبنده آب بلاخره بلند شد
تا بره و به کلاس نقاشیش برسه
توی دلش آرزو میکرد یکی دیگه هم اینجا بود تا همدم تنهاییش باشه
-کاش هرگز از آب نمیترسیدم...............
YOU ARE READING
The Other One
Fanfictionدنیا جای عجیبیه بیشتر ما فکر میکنیم جهان اطرافمون رو به خوبی میشناسیم و چیزی نیست که از زیر نگاه های جستجوگر و کنحکاومون قسر در رفته باشه اما اینطوری نیست این کهکشان هنوز پره از ناشناخته ها.... ناشناخته هایی که بعضی هاشون خیلی خیلی به ما نزدیکن 💥 *...