نوآ نگاهش رو از تهیونگ و جونگکوک برداشت و ناباورانه به هوسوک که با لبخند پهنی روبه روش ایستاده بود و بهش خیره شده بود داد
دست راستش رو به آهستگی بالا اورد و با سر انگشتای لرزان و باریکش گونه ی هوسوک رو لمس کرد
-اوه
با حس گرمای صورتش ...پوستش فهمید که این یه توهم ذهنی نیست که از شدت ناراحتی براش ایجاد شده باشه و فقط همین سه حرف از بین لبهاش بیرون اومد
چشم های درشتش دوباره به سمت اشکی شدن رفتن و سرخ شدن اما هوسوک دستهاش رو بالا آورد و کمی سرش رو خم کرد .یکی از دستهاش رو روی دست نوآ و دیگری رو روی یک طرف صورت کوچکش گذاشت
صورت سردش با دست های هوسوک گرم میشدن
هوسوک اخم ساختگی ای بین ابروهاش نشوند :
تو داری یخ میزنی و باز هم میگی سردت نمیشه؟
نوا این شکایت سالکی رو نشنیده گرفت و به ارومی پرسید :
تو...چرا برگشتی؟؟
هوسوک للبخندی زد و بعد از گذاشتن بوسه ای روی پیشونیش جوابش رو داد :
نباید دوست دخترمو توی این شرایط تنها ول میکردم
بی اونکه نگاهش رو از نوآ برداره دستش رو بوسید :
این جنتلمنانه نیست خانوم جوان
و بعد لبخند بزرگی زد و بدون شوخی زمزمه کرد :
هیچوقت تنهات نمیذارم نوآ
////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////
جونگکوک از بین بازوهای تهیونگ بیرون اومد
دیو از آغو کای بیرون اومد و گفت :
انگار جین هیونگ هم خبر داشته .من بهش چیزی نگفتم اما اون احتمالا با..
تهیونگ چشمهاش رو چرخوند :
با هیونگم ملاقات داشته میدونم....نمیخواد به خاطرش نگران باشی
نگاهی به بالای سرشون انداخت
کلاغ مورد علاقه اش "وین" داشت همون اطراف پرسه میزد و به محض اینکه تهیونگ سرش رو تکون داد بالهای بزرگش رو با غرور و فخر فروشی باز کرد و به سمت صخره های تیره رفت
تهیونگ نیشخندی زد :
قراره احتمالا تا چند دقیقه دیگه هیونگمو ببینی!
چشم های جونگکوک درشت شد:
من...چی داری میگی؟؟ من آمادگی ندارم که یه نفر دیگه رو شبیه تو ببینم
تهیونگ بلند خندید
انقدر که سیب گلوش به حرکت درومد و چشمهای جونگکوک رو دزدید :
YOU ARE READING
The Other One
Fanfictionدنیا جای عجیبیه بیشتر ما فکر میکنیم جهان اطرافمون رو به خوبی میشناسیم و چیزی نیست که از زیر نگاه های جستجوگر و کنحکاومون قسر در رفته باشه اما اینطوری نیست این کهکشان هنوز پره از ناشناخته ها.... ناشناخته هایی که بعضی هاشون خیلی خیلی به ما نزدیکن 💥 *...