قسمت 38

57 17 21
                                    


جونگوک نمیدونست تهیونگ با رسیدن وین و تالون چه چیزی رو متوجه شد که به یک باره داشت انقدر عجله میکرد. جونگوک وقتی حالت پریشون محافظ رو دید چیزی نگفته و جلوی کنجکاوشم رو گرفت. بعد از یه دوش سریع هر دو به سرعت آماده شدن. تهیونگ بالهاش رو به هم میکوبید تا سریع تر خشک بشن. انقدر برای رفتن عجله داشت که جونگوک نرسید به این فکر کنه که اولین بارشونه

اولین باری که توی یه خونه باهمن. دوش گرفتن و از اونجایی که دیگه اشتهایی براشون نمونده بود سریعتر آماده رفتن شدن.

تهیونگ همونطور که کلاه کاپشن جونگوک رو روی سرش میکشید با نگرانی به بینی سرخش نگاه کرد:

میخواستم بذارم خونه بمونی ولی، با اتفاقی که صبح افتاد به نظرم بهتره جلو چشمم باشی.

جونگوک اجازه داد تا دستهای تهیونگ زیپ کاپشنش رو بالا بکشن و مراقبش باشه. عاشق این حس بود.

ابرویی بالا انداخت :

حالا کجا میخوایم بریم؟

تهیونگ با حالت جدی ای آخرین دکمه ی زیر چونه اش رو هم بست و اخمی کرد:

پدرم اومده، یه جلسه فوری داریم

جونگوک به خودش لرزید:

من خودم میرم خونه

تهیونگ درحالی که چک میکرد که هوای سرد از جایی به جونگوک رخنه نکنه دوباره تاکید کرد:

گفتم میخوام جلو چشمم باشی

جونگوک واقعا نگران بود و نمیدونست منظور تهیونگ از حرفی که میزنه چیزیه که خودش هم داره بهش فکر میکنه یا نه، بنابراین با شک پرسید:

و منم قراره ببری باخودت؟

تهیونگ نگاهی به چشمهای متعجب جونگوک انداخت :معلومه

جونگوک چندبار پلک زد. شاید این محافظ داشت باهاش شوخی میکرد، ولی تو چشمهای مصمم تهیونگ هیچ شوخی ای دیده نمیشد. اون لعنتی جدی بود!.

پس وقتی انگشتهای باریک و بلندش دور مچش گوک حلقه شدن، پسر کوچکتر در برابر کشیده شدن مقاومت کرد و دستهاش رو روی دست تهیونگ گذاشت:

هی.. دیوونه شدی؟ منو میخوای ببری وسط اون همه محافظ؟

تهیونگ با بی خیالی انگار که این اصلا چیز عجیبی نیست با سرش تایید کرد و گفت:

آره

جونگوک تقریبا رسیده بود:

کیم تهیونگ.. نمیتونی اینکارو بکنی. قراره هیچکس درباره رابطه ما چیزی نفهمه.

تهیونگ بعد از شنیدن حرفهای لبریز از نگرانی جونگوک خندید و ردیف دندانهای زیباش رو بهش نشون داد:

The Other OneWhere stories live. Discover now