قسمت 12 (black feather)

76 21 0
                                    


جیمین بعد از گشت زنی به خونه برگشته بود . یونگی هنوز خواب بود اما تهیونگ سرحال تر از همیشه داشت روی نون تستش 

مربا میمالید و لبخند بزرگی روی لبهاش بود

اتفاق کم نظیری که شاید هر کسی نتونه توی زندگیش دوبار ببینتش!

جیمین با تعجب بهش نزدیک شد:

ته؟

تهیونگ برگشت و با صدای بلند و خوشحالی گفت:

سلام پارک.....صبحانه میخوری؟

جیمین دیگه کم کم داشت مشکوک میشد

وارد اشپزخانه شد و بالهای سفیدش رو بست:

چیزی شده ؟

تهیونگ خنده ی بزرگی کرد که دندونهای ردیفش رو نشون داد :

آره...امروز هیونگ میرسه

جیمین خندید:

آ....پس برای همین انقدر خوشحالی

-آره بال سفید خیلی

جیمین از شنیدن لقب صمیمی ای که یونگی بهش داده بود از زبون تهیونگ تعجب کرد:

هی...

تهیونگ تک خنده ای کرد و قبل از چپوندن نصف ساندویچش توی دهنش گفت:

نگران نباش....تقریبا بیهوش شده...من باید وسایلمو مرتب کنم...میبینمت

و برگشت تا بره توی اتاقش

جیمین نمیدونست وقت درستیه برای گفتنش یا نه اما احتمالا با اومدن نامجون دیگه وقتی رو پیدا نمیکرد تا تنها با تهیونگ صحبت کنه پس صداش زد:

ته....یه دقیقه وقت داری؟

تهیونگ برگشت و لقمه اش رو جوید :

چی شده؟

جیمین دستهاش رو توی هم گره کرد میدونست تهیونگ ممکنه به خاطر فضولی یا سرکشیدن توی مسائل شخصیش سرزنشش کنه ولی وظیفه اش بود تا ازش محافظت کنه پس لبخند نصفه و نیمه ای زد :

میخوای بشینیم؟

تهیونگ دیگه کم کم داشت مشکوک میشد:

بشینیم

هردو روبه روی هم روی صندلی های پایه بلند پشت اپن نشستن و جیمین به نگاه کنجکاو تهیونگ خیره شد:

راستش ته...اینکه کسی رو دوست داشته باشی چیز بدی نیست...در حقیقت من خیلی خوشحال میشم ولی..

ابروهای تهوینگ داشت بالا و بالاتر میرفت و تقریبا به جز جملات جیمین که کره ای بودن , چیزی از معنیشون نمیفهمید

-ببین میدونم که عشق ممکنه توی هر شرایطی پیش بیاد ولی..میدونی که پدرت و یونگی چقدر سخت گیرن . ممکنه برات مشکلی پیش بیاد یا اگر اون پسر چیزی به کسی بگه و

The Other OneKde žijí příběhy. Začni objevovat