قسمت 24

70 21 6
                                    


عشقهای من سلام 

داریم کم کم به بخش های حساس میرسیم .

منتظر نظراتتون هستم ^^

آپ قسمت بعدی ادر وان میشه 175 تایی شدنمون

دوستون دارم 

//////////////////////////////////////////////////////////////////////

عقربه های ساعت به کندی به سمت عدد 12 میدویدن. انگار که زمان هوشمند بود . هر وقت که میفهمید میخوای زودتر بگذره باهات لج میکرد و برعکس.

پنجره اتاقشو باز گذاشته بود

میدونست چیزی به اومدنش نمونده

قلبش نااروم بود

چند ساعتی میشد که جونگکوک به خود ش اعتراف کرده بود که :

آره. من منتظر دیدن این محافظم

حتی اگر میخواست هم نمیتونست خود رو و قلبش رو گول بزنه .

براش خیلی تعجب برانگیز بود که چطور توی همین فرصت کم , ترس زیادش به یه علاقه ی خیلی گرم تبدیل شده و. علاقه ای که خیلی خیلی آروم به داخل رگهاش خزیده بود و نمیدونست دقیقا از کی شروع شده

این اضطراب شیرین برای دیدنش از کی به سراغش اومده بود ؟

گرچه این اتفاق واقعا ناممکن به نظر میرسید ولی حالا...انگار ممکن شده بود

-سلام

تهیونگ گفت وقتی که از پنجره ای که با باز بودنش بهش خوشامد میگفت داخل شد. البته قبل از اینکه به سمت جونگکوک برگرده لحظه ای به آخرین طبقه ی آپارتمان رو به رویی نگاهی کرد و با دیدن چراغهای خاموشش پرده ها رو پشت سرش کشید

جونگکوک که روی لبه ی میزش نشسته بود با ورود تهیونگ افکارش رو کنار زد و پایین پرید :

او...سلام

از اونجایی که بعد از اعتراف احساسش به خودش به نظر موقع دیدن تهیونگ مضطرب میومد تهیونگ با حالت مشکوکی پرسید :

-چرا هول کردی؟

جونگکوک با کمی تامل جوابش رو داد :

آخه متوجه نشدم که اومدی تو

تهیونگ هومی کرد و جلو تر اومد :

من نمیتونم زیاد بمونم بیا.سریعا شروع کنیم

جونگکوک تایید کرد :

باشه...

و به سمت بوم و وسایلش رفت که درست در محلی که قبلا گذاشته بودشون قرار داشتن.

و همونطور که تهیونگ میخواست سریع دست به کار شد بی هیچ مقدمه ای

با اینکه میخواست که تهیونگ مدت بیشتری رو بمونه اما با توجه به جدیت تهیونگ میدونست که طبق گفته ی خودش زیاد وقت نداره

The Other OneDonde viven las historias. Descúbrelo ahora