قسمت 7

83 25 0
                                    

وقتی جونگکوک از جاش بلند شد تا دوری به اطراف بزنه هوسوک صداش زد:

خیلی هم دور نشو...همین اطراف باش که بتونم راحت پیدات کنم

جونگکوک دستش رو بالا اورد :

اوکی

از پشت سر هوسوک,دقیقا مخالف سمتی که روز پیش گیر افتاده بود حرکت کرد و به سمت پشت صخره ها رفت در حالی که اطراف رو میپایید و نفس های صدا دار میکشید

این تلاش بی فایده اش برای آروم کردن خودش بود

/////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

*مین یونگی به آرومی پلک هاش رو در آغوش جیمین باز کرد

تقریبا چند ثانیه طول کشید تا متوجه موقعیتش بشه و لبخند شیرینی روی لبهاش بشینه

پسرک با دست های نسبتا کوچیکش,شونه هاش رو بغل کرده بود و سرش رو روی سر یونگی گذاشته بود و با توجه به تنفس های اروم و عمیقش,هنوز خواب بود.بالهای بزرگ دوست داشتنی و سفیدش دور یونگی رو گرفته بود و دل یونگی از این هاله ی حمایت آمیز غرق لذت شد

*اگر پروانه هایی که توی دل آدمها زندگی میکنن واقعیت داشتن , پروانه های قلب یونگی مدت ها بود به خاطر جیمین مرده بودن از شدت هیجان

*پروانه ای نبود

فقط تپش های منظم و پر قدرتی که انگار به منبع بزرگی به اسم پارک جیمین متصل بودن

همون پارک جیمینی که هیچوقت نفهمید مین یونگی کی,چطور و از کجا عاشقش شد

کجا قلبش رو لرزوند و باعث شد بیشتر و بیشتر به سمتش بیاد .

بالهاش با هر نفسش اروم تکون میخوردن .

آرامش, آرامش,پارک جیمین!

به افکار خودش خندید

نباید اینطوری برخورد میکرد . وقتی جیمین میومد وسط,یونگی 180 درجه تغییر میکرد و این خوب نبود. نمیتونست جذبه و هیبت فرماندهیش رو زیر سوال ببره

*ولی هر بار این حرف ها رو به خودش میزد و هر بار هم خودش قوانینش رو میشکست

هیچکس به اندازه خودش حالش رو نمیگرفت!!

به جز کیم تهیونگ

البته الان از برادرش متشکر بود که تو موقعیت درستی تنهاشون گذاشته بود

از اینکه تهیونگ بخواد صدای جیمین رو بشنوه هیچ خوشش نمیومد

چند دقیقه ای طول کشید تا قصد بلند شدن بکنه

البته نمیخواست جیمین رو بیدار کنه . اون پسر بیشتر از اینها به استراحت نیاز داشت چون معمولا تمام روزش رو صرف نگرانی برای یونگی میکرد و باعث میشد یونگی حس کنه شاید لیاقتش رو نداره

The Other OneWhere stories live. Discover now