قسمت 21 آشنایی

67 20 5
                                    


جونگکوک کمی به طراحی اولیه اش خیره شد :

میشه که از بینی به پایین صورتتو بکشم ؟

تهیونگ چین با نمکی به بینیش داد :

بکش

احتمالا اون محافظ به جز توی پرواز کردن و تهدید بقیه به مرگ توی ثابت و بی حرکت یک جا نشستن هم ماهر بود

جونگکوک لبخندی زد :

ممنونم

بی اونکه بخواد باعث میشد چیزی درون تهیونگ بلرزه . چیزی بین جناق سینه و معده اش

و دوباره سکوت برقرار شد . صداهای آرامی شنیده میشد مثل کشیده شدن قلم روی بوم...خش خش جابه جا شدن جونگکوک روی صندلیش و زوزه ی آرام باد که بین درز پنجره ی بسته میپیچید

جونگکوک احساس میکرد که حالا با این نگاه آرام محافظ و لحن دوستانه اش میتونه شانسش رو امتحان کنه و شاید یکی دو تا سوال ازش بپرسه

پس صداش رو به سرفه ی آرامی صاف کرد و بی اونکه نگاهش رو از بومش بگیره پرسید:

شما...منظورم محافظ ها خیلی وقته که توی شهر هستید ؟

تهیونگ کمی فکر کرد و بعد جواب داد :

تقریبا 7 یا 8 ماهی شده

-او

جونگکوک تعجبش رو با نفس آرومش بیرون داد . اونها تقریبا یک سال بود که توی شهر بودن و تا قبل از دیدن تهیونگ حتی یک چیز مشکوک هم ندیده بود و مطمئن بود که بقیه ی اهالی هم چیزی ندیدن

وگرنه حتما میشنید .

تهیونگ پوزخندی به تعجب جونگکوک زد :

محافظ ها توی استتار خیلی حرفه این پس تعجبی نداره که کسیو ندیدی . در ضمن باید بگم که تا همین چند وقت پیش من تنها محافظ بالدار این اطراف بودم

جونگکوک چیز زیادی از حرف های تهیونگ متوجه نشد

درکش از سطح ظرفیتش خیلی بالاتر بود

اینکه محافظ بالدار یعنی انواع دیگع ای وجود داره و کلمه ی اخیرا...زیادی براش سنگین بود

پس الان اشخاص دیگه ای مثل تهیونگ بودن ؟

کجا زندگی میکردن ؟

وسوالات زیاد دیگه ای که هر لحظه توی ذهنش بیشتر و بیشتر میشد

از بین همه ی این سوالات یکی رو انتخاب کرد :

قبل از اینجا کجا بودی؟

تهیونگ به تکون خوردن نوک بالش نگاه میکرد :

مونیخ . آلمان

جونگکوک با چشمهای درشت شده سرش رو بلند کرد تا مستقیم به تهیونگ نگاه کنه :

The Other OneWo Geschichten leben. Entdecke jetzt