قسمت 25

76 20 10
                                    

تهیونگ با دیدن اون صحنه که انگار قرار بود براش تبدیل به یه منظره ی همیشگی بشه چشمهاش رو چرخوند

نوآ و هوسوک حتی تا این وقت شب هم کنار همدیگه بودن . این بار باید به صورت جدی یه فکری براشون میکرد . قرار نبود تنها کسی که به خاطر ارتباط با یه انسان سرزنش میشه خودش باشه!

تعجب میکرد که سر پدر و برادر دوقلوی اعصاب خورد کنش دقیقا کجا گرمه که این دختر انقدر پررو وار!! برای خودش توی ساحل با دوست پسر انسانش پرسه میزنه ؟؟؟

مگه نباید نظارتی باشه!

تهیونگ از محافظین آب متنفر بود . این رو هم ه میدونستن اما حالا به دلایلی از نوآ از همشون بیشتر بدش میومد .اون میتونست انقدر راحت با هوسوک بچرخه و تهیونگ...

با فکر کردن به اینکه هوسوک میدونه اون دختر ابشش های چندش اوری پشت گوشهاش داره یا نه احساس کرد دلش به هم میپیچه

روی صخره ای نشست و اجازه داد باد سرد موهاش رو اینور و اونور ببره

بالهای مشکیش رو دور خودش پیچید . اصلا نمیخواست راحت دیده بشه

حتی بال هاش رو تا زیر چشم هاش بالا اورده بود. اون داشت جاسوسی نوآ رو میکرد

خیلی دوست داشت ببینه اونها تا آخر ملاقاتشون چطور پیش میرن

پوزخندی به لباسهایی که مشخص بود هوسوک براش خریده زد . احمق

اون سردش نمیشه

دوباره چشمهاش رو چرخوند

مشخصه که برای عادی به نظر رسیدن و چرخیدن با هوسوک انسان باید لباس های عادی هم میپوشید

-پس فقط کیم تهبونگ کله شقه آره ؟هه

گوشی جدید دوست داشتنیش رو از جیب پشتش بیرون کشید و موتش کرد

وارد دوربین شد و عکسی از نوآ و هوسوک درحالی که دست هم رو گرفته بودن گرفت

خیلی مشخص نبود اما میتونست مدرک باشه!

از اینکه اون دختر میتونه انقدر ازادانه با هوسوک هرجایی بره عصبانی میشد .

کارت سفید رنگ توی دستش رو میشناخت

کارتی که با خوشحالی میخوندش.....

کارت دعوتنامه افتتاحیه ی گالری بود

گالری ای که خودش هم دعوت شده بود اما نمیتونست بره گرچه خیلی میخواستش

تهیونگ هم دوست داشت مثل بقیه در روز گشایش صخره و موج اونجا باشه

اما....

وقتی نوآ لبخند زد و با ذوق سرش رو بالا و پایین کرد بیشتر عصبانی شد . چرا همه چیزهای خوب باید برای محافظای آب میبود ؟؟؟

The Other OneWhere stories live. Discover now