قسمت 16 تصمیم

67 23 2
                                    

تهیونگ داخل اتاقش نشسته بود و با پی اس پی جدیدش بازی میکرد . در حقیقت کار دیگه ای بر ای انجام دادن نداشت واین به جز سربردن حوصله اش ,حس بد تنبیه بودن رو هم بهش القا میکرد . همچنان ممنوع الماموریت بود و نمیدونست پدرش کی قصد داره از این همه سخت گیری علیهش دست برداره . از خودش میپرسید که چرا همیشه همه ی سخت گیری ها برای اون اعمال میشه و از همه بیشتر طول میکشه تا بخشیده بشه؟ اونم وقتی که همه ی تلاشش رو برای نشون دادن لیاقتش به پدرش و بقیه انجام میداد

مگه حرف زدن با جونگکوک چقدر میتونست خطرناک و حساس باشه که انقدر باید مجازات میشد؟ اولش از دست جونگکوک عصبانی بود اما الان.....این همه حساسیت الکی رو نمیفهمید

اگر مردم میتونستن اون رو با همه ی مهارت هاش در مخفی شدن توی سیاهی شب ببینن پس پارک جیمین با بالهای سفیدش میتونست خیلی خطرناک تر باشه

اخبار رو جسته و گریخته از کلاغهای زیر دستش میگرفت ولی....باز هم حس بدی داشت چقدر به مخفیانه بیرون رفتن ادامه میداد ؟

باز جای شکرش باقی بود که جیمین چند بار بیرون رفتنش رو به پدرش گزارش نداده بود

همین

اما باز هم همین تحریم باعث میشد بدخلق و غرغرو بشه

دیگه حتی حوصله ی دیدن فشن شو ها و مرتب کردن بالهاش رو هم نداشت و به طرز مرگ آوری حو.صله اش سر رفته بود

به خاطر تعطیلات آخر هفته شهر حتی خلوت تر از روزهای قبل هم شده بود

از شهر خلوت متنفر بود

یکی از آرزوهشا این بود که بتونه آزادانه توی خیابون های شهر قدم بزنه و به جای اینکه یه مرد مسن بیچاره رو بفرسته تا براش خرید کنه یا کارهاش رو انجام بده خودش دونه به دونه ی بوتیک ها رو بگرده

خودش تیشرتهایی که قرار بود پشت کمرشون رو برای بالهاش سوراخ کنه رو بخر ه

مثل بقیه بره سرکار , درس بخونه و دعوا کنه

آهی کشید و سرجاش جابه جا شد

پی اس پی رو گوشه ای انداخت و موسیقی ای رو گوشیش انتخاب کرد تا حالش کمی با موسیقی بهتر بشه

از اینکه کاری برای انجام دادن نداشت متنفر بود

حتی یونگی و جیمین هم نبودن تا حداقل کمی سر به سرشون بذاره

هر طوری که بود تا بعد از غروب خورشید خودش رو توی خونه حبس نگه داشت

اما با تاریک شدن هوا یاد اون پسر افتاد

جونگکوک

پوزخندی زد وقتی یاد چهره ی متعجبش افتاد

احتمالا اصلا انتظار همچین پیشنهاد فوق العاده ای رو از طرفش نداشته و اینکه انقدر سریع قبول کرده بود نشون میداد که چه فرصت طلایی ای گیرش اومده

The Other OneOnde histórias criam vida. Descubra agora