part 1

7.3K 360 43
                                    

با صدای آزار دهنده ی گوشی چشماشو باز کرد و لعنتی فرستاد. گوشیشو برداشت و بدون این که نگاه کنه کی داره زنگ میزنه قطع کرد و دوباره چشماشو بست. 

ولی انگار اون کسی که داشت زنگ میزد نمیخواست ول کنه. چشماشو به هم فشرد و گوشی رو برداشت.
با صدایی که بخاطر خواب گرفته بود اما کلافگیه مشهودی داشت جواب کسی که حدس میزد کی باشه داد:

_ الو چته پارک جیمین به خدا شب دو دقیقه هم نخوابیدم و الا ن داشتم به خواب شیرینی میرفتم که جنابعالی زنگ زدی امید وارم دلیل قانع کننده ای داشته باشی و گرنه دهنت سرویسه.

همه ی حرفاشو پشت سرهم و بدون نفس گرفتن گفت و  برای همین وقتی حرفش تموم شد به نفس نفس افتاد و صدای داد جیمین رو از اونطرف خط شنید که میگفت:

_احمق صد بار زنگ زدم مگه قرار امروز یادت نیست؟

جونک کوک سریع پاشد و ساعتو نگاه کرد
ساعت ۱۰ بود و درست نیم ساعت دیگه باید توی پارک میبودم تا به استقبال دوستاشون برن.

با این حساب فقط نیم ساعت وقت داشت تا صبحونه بخوره و آماده بشه.

نفسش با کلامی بیرون داد  و خطاب به جیمین گفت:
_باشه.الان آماده میشم نیم ساعت دیگه میبینمت.
و بدون گفتن کلمه ی اضافه ای تماس رو قطع کرد‌.

از جاش بلند شد و بعد از عوض کردن لباسش و خوردن صبحونه ی سبکی که شامل ساندویچ توی یخچال که از شب قبل مونده بود،موبایلشو همراه کلیداش برداشت و از خونه بیرون زد‌.

************************************

به اونطرف خیابون نگاه کرد و جونگ کوک رو دید. براش دست تکون داد تا اونو ببینه و جونگ کوکم دید و براش دست تکون داد و از خیابون رد شد و اومد سمتش.وقتی رسید جیمین انگار که اونو بعد از ۵ سال دیده پرید بغلش و فشارش داد.

جونگ کوکم خندید و بغلش کرد ولی وقتی دید قرار نیست هیونگش ولش کنه گفت.
-خفه شدم هیونگ از جنگ برنگشتم که اینطوری فشارم میدی.
+خفه شو دلم تنگ شده بود شپش جاش یافته ی خرگوش نما.

جونگ کوک  بازم به شوخی های هیونگش خندید و با دستش دوبار به پشتش ضربه ی آرومی زد و از
آغوشش خارج شد.

  با صدایی که اونارو مخاطب قرار داده بود هردو سرشونو به سمت منبع صدا برگردوندن.

_واو...جناب پارک و جئون.خیلی وقته گذشت نه؟

جونگکوک با دیدن بکهیون که دست به سینه،با اخم مصنوعی که با خنده ی روی لب هاش قیافه ی بامزه ای ساخته بود،با دلتنگی که چندسال تو دلش نشسته بود با قدم های سریعی خودشو بهش ریوند و استرس و دوطرف بدنش حلقه کرد.

_بکهیونی...دلم واست تنگ شده بود.

_منم کوکی...منم دلم واستون تنگ شده بود.

again after long timeWhere stories live. Discover now