صدای فریاد دردناکش توی عمارت خالی تنین انداخت.ولی مرد روبروش خیلی بیرحم تر از اونی بود که براش مهم باشه.
لگد دیگه ای به شکم پسرک گوشه ی دیوار زد.پسرک از شدت درد داشت از حال میرفت.
"خوا...خواهش...م..می...میکنم....و..ولم...کنین..."
اما با مشتی که پسر روبروش بهش زد نتونست ادامه بده و خون از دهنش جاری شد.
"ما بهت هشدار داده بودیم.تا تو حرف نزنی و اطلاعاتو به ما ندی ما ولت نمیکنیم و هروز باهات بازی میکنیم"
و بعد از موهای پسر گرفت و سرشو محکم کوبید تو دیوار.
"فعلا دیگه ادامه نمیدم.میترسم بمیری.هرچند قراره بمیری ولی بعد از دادن اطلاعات به من"
"ته...تهیونگ...چ..چرا...این...کار...کارو...می..میکنی......مگه...ما...دو..دوست...نبودیم"
"دوست؟[خنده ی بلند]واقعا؟ ببین این خنده دار ترین حرفی بود که تو این دو هفته شنیدم.ولی تو از فعل گذشته استفاده کردی.خودتم گفتی که بودیم"
بعد اومد و جلوی یونجون زانو زد و چونه شو گرفت.کمی به چشماش خیره موند.بعد گفت"دیگه نیستیم"
و بعد بلند شد و به طرف در رفت ولی آخرین حرف یونجون که با بغض زمزمه شده بود از گوش های تیزش دور نموند."حق با توعه..ما دوست نبودیم...برادر بودیم."
************************************
بعد از کلی بازی کردن الان هر کدوم تو یه جا از خونه خسته افتاده بودن.ییرن بعد از چند ماه بالاخره به لطف دوستاش تونسته بود راحت بخوابه.
سوبین و جیمین تنبلم مثل این چند ماه خیلی با خیال راحت خوابیده بودن.سوبین تو اتاقش روی تخت خواب.جیمین تنبلم جلوی تلوزیون روی کاناپه.
جونگ کوک سرشو با تاسف و خنده تکون داد و نچ نچی کرد.رفت کنار جیمین روی زمین نشست و به صورت غرق در خوابش نگاه کرد.
"جیمین؟"
"هوممم"
"پاشو برو تو اتاق خودت بخواب"
"نمیخوام"
؛بیخود میکنی پاشو ببینم"با تن صدای بالایی گفت و باعث شد خواب از سر جیمین بپره.
"چته وحشی"
بعد از کمی مکث صورتش آروم شد و با یه لبخند به طرف جونگ کوک برگشت.
جونگ کوک خوب این لبخندو میشناخت.پشت این لبخند شیرین یه طوفانی بود که میتونست تورو تا قطب شمالم ببره.آب دهنشو قورت داد و سعی کرد لبخند بزنه.
"کوکی..عزیزم..تو الان چی گفتی؟"
جیمین با یه لبخند و لحن آروم و شیرینی گفت ولی چشماش خون بودن."هی...هیچی...هیونگ"
ولی جیمین همچنان با لبخند زل زده بود به جونگ کوک.
YOU ARE READING
again after long time
Fanfictionمن نمیخواستم...باور کن نمیخواستم برم.هیچ میدونی بعد ازاینکه رفتم و اون اتفاق افتاد چه حالی شدم؟باور کن اونی که این همه مدت درد کشیده فقط تو نبودی،منم تو این مدت نابود شدم.من خواهرمو،دوستامو،تورو از دست دادم. این همه سال با فکر اینکه دیگه تهیونگی وجو...