-ت...ته...یونگ؟؟؟!!!
تهیونگ نیشخندی زد و درحالی که خون گوشه ی لبشو پاک میکرد گفت:هه..سلام خوابالو
یونجون خواست حرکتی بکنه ولی قبل از اون تهیونگ آجری از زمین برداشت و محکم کوبید تو سرش.یونجون افتاد زمین و چشماش بسته شد.
تهیونگ ماسکشو گذاشت و بلند شد.از پاهای یونجون که بیهوش شده بود گرفت و کشید به سمت ون مشکی.
یونجون رو تو ون گذاشت . توی ون ریوجین هم بود که یه جی با لاسرش نشسته بود و گریه میکرد.
از ون اومد بیرون و به افرادش گفت:دستاشو ببندین اگه به هوش اومد حق ندارین چیزی بهش بگین و اگه تقلای بیجا کرد میتونین بهش شلیک کنید ولی نکشینش.
وبعد از ون اومد بیرون.همین که اومد بیرون جنی رو دید که روی زمین افتاده و از سرش خون میاد.چشماشم بسته بود.
همین چند تا مورد کافی بود که تهیونگ ازشدت وحشت با بیشترین سرعتی که از خودش سراغ داشت دویید سمت اون و زانو زد.
دستشو برد و صورت خواهرشو برگردوند طرف خودش.همین که چشمای بسته و خون روی صورتشو دید اشکاش روانه ی صورتش شدن. یه دستشو زیر زانو هاش گذاشت و دست دیگه شو زیر سرش و اونو بلند کرد.دستی که زیر زانوش بود خیس شد.به دستش نگاه کرد و رنگ قرمز خون رو دید.پس اونا به پای جنی شلیک کرده بودن.
دویید سمت ون و جنی رم پیش ریوجی و یونجون گذاشت.باید اونا رو تو مخفیگاهشون به دکتر خودشدن تحویل میداد.
خودشم سوار ون شد.بقیه هم سوار شدن.اونا افراد زیادی ازدست داده بودن و حالا باید فرار میکردن.
یونگی پشت فرمون نشست و تهیونگم روی صندلی شاگرد.
دید که از پشت سرشون دختری همراه با پسری که همون ییرن و بکهیون بودن دنبالش میدوون.ییرن داشت گریه میکرد و اسم یونجون و صدا میکرد.
بکهیون از بازوش گرفت و برد سمت ون خودشون.
تهیونگ فهمید که اونا قرار نیست ولشون کنن.به صمت یونگی برگشت و فریاد زد:پشت سرمونن با بیشترین سرعتی که داری فقط بروووو.
و برگشت عقب و به نامجون و جیسو و یه جی گفت:بهشون شلیک کنین نذارین نزدیک بشن.
اونا سر تکون دادن.ولی نامجون گفت:پسر جون مث اینکه یادت رفته کی رعیسه.
تهیونگ پوفی کشید و گفت:الان وقتش نیست قربان الان ممکنه ما گیر بیفتیم.
نامجون که دید الان وقت بحث کردن نیست فقط سرتکون داد و اسلحشو کشید بیرون.
جیسو پنجره پشت ماشین شکست و رگبار بزرگی رو از طریق پنجره ی شکسته به سمت پلیسا نشونه گرفت و شلیک کرد.
YOU ARE READING
again after long time
Fanfictionمن نمیخواستم...باور کن نمیخواستم برم.هیچ میدونی بعد ازاینکه رفتم و اون اتفاق افتاد چه حالی شدم؟باور کن اونی که این همه مدت درد کشیده فقط تو نبودی،منم تو این مدت نابود شدم.من خواهرمو،دوستامو،تورو از دست دادم. این همه سال با فکر اینکه دیگه تهیونگی وجو...