"منظورت چیه؟؟"
"منظورم اینه که شما دوتا همین جا میمونین"
"یاااا...هیونگاا مثلا اومدیم فرانسه چرا باید بشینیم خونه.""ما که نمیریم دور دور....داریم میربم یکم تحقیق کنیم...منم نمیتونم مراقب دوتا بچه باشم"
"یا مگه ما بچه ایم؟....خب بزار ما خودمون بریم یه جای دیگه."
"لازم نکرده...شما میشینین همینجا تا شب،وقتی ما برگشتیم."
"ولی...."
"ولی بی ولی...الانم کار دارم باید برم...خدانگهدار."بکهیون گفت و با کوبیدن در جونگ کوک متعجب و البته عصبانی رو تنها گذاشت.
"میبینم که اعصابت خرابه..."
با صدای ظریف دختری که از پشت سرش شنید سرشو برگردوند و با سویون،چشم و چشم شد.سویون لبخند زیبایی زد و دستشو رو شانه های جونگ کوک گذاشت.
"ناراحت نباش....اشکالی نداره...قول میدم یه رو خودم میبرمت بیرون...خب...بالاخره من اینجا بزرگ شدم دیگه."
جونگ کوک خیلی خوشحال شد ولی خودشو کنترل کرد و سعی کرد اون دختر مهربونو بغل نکنه.
ولی جیمین که کمی اونطرف تر بود و سعی میکرد به خاطر حرفای بکهیون گریه نکنه با شنیدن این حرف دویید و خودشو تو بغل سویون انداخت.
"وااااای ممنونم نوناااااا."
جونگ کوک چشمهاشو بهم فشرد و فحشی نثار جیمین کرد که خوشبختانه جیمین نشنید.
سویون خندید و دستشو نوازش وار پشت کمر جیمین کشید.
"وای جیمین تو واقعا کیوتی"
جیمین از بغل سویون اومد بیرون و با حالت از خودراضیه بامزه ای گفت.
"معلومه که من کیوتم...کیه که ندونه...ولی بیشتر از کیوت جذابم."
"به نظر من که تو یه گاو بیشتر نیستی."
با حرف جونگ کوک رنگ نگاه جیمین تغییر کرد.کم کم از حالت چیم چیمش فاصله گرفت و الان دیگه چیم چیم نبود...الان پارک جیمین بود که با چشمهای نشسته به خونش جلوش وایساده بود.
آب دهنشو با صدا قورت داد و همین باعث خنده ی سویون شد.
"من میرم پیش هوسوک و جین...بهتره شما دوتا رو تنها بزاریم."و بعد به سمت جایی که هوسوک و جین ایستاده بودن رفت و هرسه باهم سوار یک ون سیاه شدن.
جونگ کوک با استرس سرشو بلند کرد و درحالی سعی میکرد با جیمین چشم تو چشم نشه به صدای جیمین گوش داد که در عین ملایم بودن..ترسناک هم بود.
"کوکی...فرزندم....چه زری زدی؟؟"
"من...من...غ..غلط....کردم."و بلافاصله بعد از گفتن حرفش بدو بدو به طبقه ی بالا رفت و داخل اتاقش شد و درو محکم کوبید.
YOU ARE READING
again after long time
Fanfictionمن نمیخواستم...باور کن نمیخواستم برم.هیچ میدونی بعد ازاینکه رفتم و اون اتفاق افتاد چه حالی شدم؟باور کن اونی که این همه مدت درد کشیده فقط تو نبودی،منم تو این مدت نابود شدم.من خواهرمو،دوستامو،تورو از دست دادم. این همه سال با فکر اینکه دیگه تهیونگی وجو...