با شنیدن صدای آشنایی با چراغ امیدی که یبار دیگه روشن شده بود برگشت و بکهیون و همراهش چانیولو دید.
ــ چانیول دقیقا داری چه غلطی مبکنی.
با شنیدن این حرف از بکهیون اخمی کرد و وقتی سرشو برگردوند چانیولو دید که اسلحشو از پشت روی سر بکهیون گذاشته.و چند لحظه بعد صدای بغض دار چانیول توی اون باغ پیچید.
ــ من متاسفم.
.
.
.
.
ــ چانیول.چانیول سرشو بلتد کرد دختری رو دید که داره به سمتشون میدوه.
ــ لیسا.
جونگکوک حس کرد دنیا متوقف شده.لیسا؟لیسای کوچولوش؟
سرشو با شک چرخون و با دختر ایتخونی و قد بلندی روبه رو شد.حقیقتا تبدیل به مجسمه شده بود.
این دختر خمکن لیسا ی کوچولو تپلش بود؟
اون هنوزم...چتری هاشو داشت.لیسا هنوز دورت بد اما جونگکوک میدیش.ولی لیسا نه.
قد بلند اندام استخوانی که توی پیرهن بزرگ و سفیدس که توی باد تکون میخورد و موهای سیاه بلندی که تا پایین کمرش میرسید.
صورتش...
صورتش واقعا زیبا لود.
پوست سفید و براق که با موهای سیاعس اضاد زیبایی داشت.
چشمهای سساه الماسی و مژه های بلند.
دماغ کوچیکش و لب های قلوه ایش.خواهر کوچولدش خیلب زود بزرگ شده بود اما جونگکوو حتی نمیدکنست زندس
لیسا دوتن دوان جلوتر اومد و مفابل چشمای متعجب و حیرت زدشون خشکش زد.
با چشمهای گردش به جونگکوک که بدن بیجون و یخ کرده ی تهیونگو در آغوش داشت بکهیونی که با دیدتن تهیونگ و لیسا فهمیدن اینکه چانیول هیچ تعجبی از زنده بودنشون نمیکنه ۳ بار سکته کرده بود،چرخید.
ــ چه خبره؟
دختر با صدای لرزونی گفت درحالی که نمیدونست از چی شکه بشه.
از دیدن بکهیون یا برادرش...
یا تهیونگ که هیچ نفسی نمیکشید؟...ــ ت..تو...
دستشو سمت جونگکوک که بیصدا گریه مبکرد گرفت و گفت:
ــ تو چطور جرعت میکنی...خودتو مثل برادر من بکنی و...و...ای...اینجا بیای نقس...لازی کنی؟جکنگکوک شکه سرشد بلند کرد.
او فکر میورد اینا همش یه شوخیه؟
نمدید که داست جون میداد؟
نمیدید که داست با دیدن چشمای بسته ی تهیونگش و چشمهای خودش هر لحظه به مرگ نزدیک تر میشد؟
مدوم بازیگری میتونست همچینخسی داشته باشه؟صدای فریاد پردرد لیسا توی باغ لرزه به اندامشو انداخت:
ــ چانبول عوضی مگه تو نمیدونی این نقطه ضعفه منه لعنتیه؟...هااان؟؟؟با نقطه ضعف من شوخی نکننننن...اصلا شوخیخ جالبیییی نیسسستتت...تهیونگ اوپا بلند شو بسه دیگهههه.
YOU ARE READING
again after long time
Fanfictionمن نمیخواستم...باور کن نمیخواستم برم.هیچ میدونی بعد ازاینکه رفتم و اون اتفاق افتاد چه حالی شدم؟باور کن اونی که این همه مدت درد کشیده فقط تو نبودی،منم تو این مدت نابود شدم.من خواهرمو،دوستامو،تورو از دست دادم. این همه سال با فکر اینکه دیگه تهیونگی وجو...