"حالت خوبه؟"
"آ...آره...خوبم."
"مگه من به توی عوضی نگفتم حق نداری دیگه با اون پسره ی عوضی تر از خودت حرف بزنی."
تهونگ با تن صدای بالایی گفت و باعث شد جنی به خودش بلرزه.
"ت..تهیونگ اون...اون اومده بود اینجا...دا...داشت دادوبیداد میکرد...م..من...مجبور شدم بر..."
"ساکت شو نمیخوام حتی یه کلمه ی دیگه بشنوم."
تهیونگ اینو با صدای بلندی گفت وجنی ترسیده بیشتر به آغوش جیسو پناه برد.
تهیونگ کلافه خودشو پرت کرد رو کاناپه و چشماشو با دو تا انگشتاش فشار داد.
صدای هق هق جنی مثل سوهان روی عصابش بود.با لحن آروم و البته ترسناکی زمزمه کرد"نمیخوام نه صداتو بشنوم نه ریختتو ببینم برو بالا"
جنی بدون هیچ حرفی بلند شد و جیسو هم باهاش بلند شد.جیسو دست جنی رو گرفت و اونو باخودش به طبقه ی بالا برد.
جنی وارد اتاقشون شد و جیسو درو بست.جنی رو برد و کنار لیسا نشوند.
"اشکال نداره عزیزم ناراحت نباش اون عوضی دیگه نمیتونه هیچ کاری بکنه"
"جیسو...جیسو تهیونگ ازم متنفره...آخه چرا. کی ته ته اینطوری شد اون خیلی مهربون بود"
جیسو سریع جنی رو بغل کرد و جنی تو بغلش هق زد.
"نه عزیزم ما هممون برادرتو درک میکنیم اون فقط نگرانت شد."
کمی تو آغوش هم موندن و بعد جیسو دید که جنی تو بغلش خوابش برده.لبخندی زد و جنی رو کنار لیسا خوابوند.پتوش رو کشید و سرشو نوازش کرد.
به طرف تخت ریوجین و یه جی رفت مثل یه مامان که نگران بچه هاشه داشت چک میکرد ببینه راحت خوابیدن یا نه.
وقتی دید اونا مثل گربه خوابیدن لبخندی زد و به طرف تخت خودش و رزی رفت کنار رزی دراز کشید و چشماشو بست.
××××××××××××××××××××××××××××××××
"تهیونگ به نظرم خیلی داری واسه جنی سخت میگیری"
"اوففف یونگی من فقط نگرانشم و غرور لعنتیم نمیزاره اینو بهش بگم ناخواسته دارم اذیتش میکنم من عوضی. من احمق"
یونگی که دید تهیونگ فاصله ای با گریه کردن نداره اونو سمت خودش کشید و بغلش کرد.
"مطمعنم اون میدونه که تو فقط نگرانشی و درکت میکنه"
"میترسم اونم یه روزی تنهام بزاره هیونگ"
تهیونگ همیشه خیلی خشن و محکم بود ولی تو بغل هیونگش دیگه تهیونگ نبود.ته ته کوچولو بود.
نه...نه اون هیچوقت همچین کاری نمیکنه ما هیچوقت تورو تنها نمیزاریم "
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
YOU ARE READING
again after long time
Fanfictionمن نمیخواستم...باور کن نمیخواستم برم.هیچ میدونی بعد ازاینکه رفتم و اون اتفاق افتاد چه حالی شدم؟باور کن اونی که این همه مدت درد کشیده فقط تو نبودی،منم تو این مدت نابود شدم.من خواهرمو،دوستامو،تورو از دست دادم. این همه سال با فکر اینکه دیگه تهیونگی وجو...
