ــ عوضیییییییی.
جیسو و یه جی از بازو های جنی نگه داشته بودن و حتی یونگی هم از جلو شونه هاشو نگه داشته بود اما جنی همچنان مثل دیوونه ها داد میزد و سعی میکرد به سمت جونگکوک که گوشه ی سالن تو خودش جمع شده بود و از شدت شک وارد شده بهش میلرزید،حمله کنه.ــ تو با تهیونگ چیکار کردی عوضییی؟؟ولم کنیننن.
ــ جنی...آروم باش!!حتی لهن قاطع یونگی هم متوقفش نکر بلکه بدتر هم کرد.
ــ بعد از اینهمه مدت پیدات شده و شکم تهیونگمو پاره کردی؟آره عوضی؟به اندازه ی کافی اذیتش نکرده بودی؟تو هیچ میدونی اون چی کشید؟میدونی من چیکشیدم؟میدونی ما هممون بخاطر شما لعنتیا چه زندگی گوهی داستیم؟هااان بگو دیگه بی شرف.ــ جنی خواهش میکم آرم باش الان سکته میکنی دختر...
جیسو سعی کرد جنی که مثل بچه ها با صدای بلند گریه میکرد و داد و آروم کنه اما جنی که به طرز عجیبی قوی شده بود همچنان مقاومت میکرد و تو بغلشون وول میخورد.
ــ آخه چرا انقدر ازش متنفری مگه اون چیکارت کرده بوددد؟؟گناه دادش من چی بود لعنتیی؟؟
با هر حرف جنی یک تیر زهر آلود به قلب جونگکوک فرو میرفت.
اون از تهیونگش متنفر نبود.
اون فقط یه اشتباه بود...
اشتباهی که کل زندگیشو سیاه تر کرد...قلبش تیر میکشید و نمیتونست مانع اشکایی که با لجبازی روی گونه هاش سر میخوردن بشه.
ــ م...من فقط...
ــ خفه شووووو!!!هیچی نگو و فقط خفه شو و بمیرررر.خودشو از دستای جیسو و یه جی آزاد کرد و تو بغل یونگی افتاد و همونطور که مشتای ضعیفشو به سینه ی محکم یونگی میزد گریه کنان داد زد:
ــ بمیر!بمیر!بمیر!بمیر!...بمیررررر.آخرشو با فریاد گفت و به گریه کردن ادامه داد .
یونگی دستای بزرگشو درو شونه های نحیف دختر حلقه کرد و برادرانه بغلش کرد.
این آغوش یه حس عجیبی بهش میداد...
انگار که قبلا هم تجربش کرده بود.اوضاع متشنج بود و جونگکوک هر لحظه بیشتر میلرزید.
اما هیچکس از چانیول و لیسایی که تو اتاق بغلی مشغول جر و بحث بودن خبر نداشت:
ــ از دست تو من باید چیکار کنم.
لیسا گفت و دستشو کلافهردوی سرش کشید.
ــ ببین من متاسفــ...
ــ تاسف لعنتیه تو به درد من نمیخوره!!!چرا بهم نگفتی؟؟؟
ــ آخه من نمیتونستم اون کارو بکنم!لیسا با عصبانیت جلو اومد و از یقه ی چانیول گرفت و به دیوار کوبیدش.
ــ وقتی یه کاریو میگم...تو بدردنخور باید انجامش بدی.فهمیدی؟چرا؟چرا اون هنوز زندست هان؟
ــ لیسا گوش کن...میدونم ازش متنفری اما...لیسا اون برادرته.لیسا با عصبانیت سیلی محکمی به صورت چانیول زد.
صورت چانیول به طرفی چرخید و گونه ی قرمزش که بخاطر سیلی لیسا بود سوخت.
YOU ARE READING
again after long time
Fanfictionمن نمیخواستم...باور کن نمیخواستم برم.هیچ میدونی بعد ازاینکه رفتم و اون اتفاق افتاد چه حالی شدم؟باور کن اونی که این همه مدت درد کشیده فقط تو نبودی،منم تو این مدت نابود شدم.من خواهرمو،دوستامو،تورو از دست دادم. این همه سال با فکر اینکه دیگه تهیونگی وجو...