کت لباس اشرافی و زیباش رو مرتب کرد و نگاهی به کالسکه ی سلطنتی با اسب های تنومند که جلوی
صومعه بود انداخت و نگاهی به تمام بچه هایی که کنار واسه دیدنش صف کشیده بودن تمام این مدت رو اینجا کنارشون گذرونده بود با اینکه زندگی اینجا سخت بود ولی حس میکرد داره از خونه و خانوادش دور میشه
قطعا بعد برگشتش به قصر هرکاری می تونست انجام میداد تا وضعیت اینجارو بهتر کنه نامجون به جیمین
نگاهی کرد و در کالسکه رو باز کرد جیمین لبخندی به همه ی اون چهره های آشنا زد و حرکت کرد نزدیک
کالسکه جیهو رو دید ناخوداگاه سمت پسر کوچیک رفت و موهاش رو نوازش کرد: سعی کن پسر قوی و محکمی باشی جیهو مواظب خودت باش باشه؟
جیهو سریع دستش رو گرفت و با نگرانی نگاش کرد:توهم مواظب خودت باش هیونگ میگن روح شاهزاده ی مرده توی قصره اونجا مونده تا انتقامش رو ازشاهزاده ی جدید بگیره...
که تهیونگ جیهو رو کمی عقب کشید:این شایعه هارو باور نکن پسر از این بعدم کسی نمیتونه به شاهزاده
صدمه بزنه
جیهو لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت که جیمین چونش رو گرفت و با مهربونی بهش نگاه کرد:نگران من نباش جیهو من قبلا هم تو قصر بودم و هیچ روحی رو اونجا ندیدم
جیهو آروم زمزمه کرد:اما اگه اون تو رو ببینه چی؟ جیمین با شنیدنش کمی جا خورد انگار ترس جیهو رو از قصر برای لحظه ای درون قلبش حس کرد البته نه بخاطر ترسش از روح...
بالاخره فقط لبخندی به پسر بچه زد و گفت:اتفاقی نمیوفته جیهو مواظب خودت باش
پیشونیش رو بوسید و با قدم های سریع سمت کالسکه رفت نگاه آخرش رو به صومعه و پسرها انداخت و سوار شد نامجون و تهیونگ هم کنارش جا گرفتن و به سمت قصر حرکت کردن
_______________________با رسیدن به قصر اضطراب و ترسش بیشتر شده بود تهیونگ و نامجون توضیحی راجب به اینکه چرا اون شاهزاده شده و چه بلایی سر شاه و شاهزاده های قبلی که پسرعموهاش بودن اومده بهش ندادن و گفتن بزودی خودش همه چی رو میفهمه به محض پیاده شدن از کالسکه سربازهایی که دوطرف صف کشیدن تا بهش خوشامد بگن حتی بیشتر از قبل وحشت زدش کرد اما از طرفی هم محو قلعه ی بزرگ و زیبایی بود که خیلی وقت بود فقط تو خواب دیده بودش
آب دهنش رو قورت داد و نفس عمیقی کشید که دست تهیونگ رو روی شونش حس کردتهیونگ بهش نزدیک شد و زمزمه کرد:باید تا می تونی قوی باشی جیمین بازی تو قصر مثل بازی تو صومعه آسون نیست
جیمین باتردید پرسید:بازی؟
نامجون :بازی رسیدن به تاج و تخت از الان به بعد به دوست های جدیدی که پیدا میکنی اعتماد نکن حتی اگه عضوی از خانوادت باشن
جیمین اخم کرد:اصلا اگر نخوام بازی کنم چی؟
نامجون بدون مکث و جدی جواب داد:می میری جیمین هممون می میریم
جیمین با درموندگی نگاش رو از نامجون گرفت و توجهش به پسری که به سرعت بهشون نزدیک میشد جلب شد پسرهرچی نزدیک تر میومد چهره ی زیبا و پرهیجانش بیشتر مشخص میشد بنظر خیلی جوون بود بالاخره بهشون رسید همچنان لبخند با ذوق و بانمکش رو صورتش چسبیده بود و به محض اینکه نگاش با جیمین برخورد کرد روی یکی از زانوهاش نشست و سرش رو پایین انداخت و با هیجان کمی داد زد:به قصر خوش اومدین شاهزاده باعث افتخارمه که می بینمتون
جیمین چندثانیه با تعجب نگاش کرد که با تلنگر نامجون به خودش اومد و گلوش رو صاف کرد:
آم...ممنون لطفا بلند شو
پسر بلند شد و باذوق به جیمین زل زد جیمین که کمی معذب شده بود داشت کم کم اون چهره رو بخاطر میاورد بزرگ شده بود خیلی بزرگ شده بود ولی اون چشم ها و اون لبخند مگه میشد فراموش کنه باورش نمیشد این همون پسر بچه ای هست که زمانی براش خیلی عزیز بود
با صدای نامجون به خودش اومد که با لحن سردی به پسر اشاره کرد:ایشون جونگ کوک هستن پسر نامشروع پادشاه
جونگ کوک بعد معرفی شدنش خندش محو شد و نگاش رو زیر انداخت
جیمین زمزمه کرد:جونگ کوک پسر نامشروع شاه...
منظورت از شاه الان پدر منه...
تهیونگ:درسته فکر کنم یادت باشه اون مادرش اصیل زاده نیست و پدرت...
جیمین اینبار با سردی به جونگ کوک نگاه کرد و ادامه داد:پدرم به مادرم خیانت کرد و از یه زن بی اصل و نصب صاحب یه پسر شد دوسال از من کوچیکتر بودی درسته؟
جونگ کوک جواب داد: بله
جیمین: تمام این مدت فکر میکردم همه توی شورش مردن و ما داریم تو بدبختی دست و پا میزنیم من برات خیلی عذاداری کردم ولی خوبه که تو اینجا اوضاعت خوب بوده بهتر از همه ی ما
جونگ کوک لبش رو گزید:من...من فقط یه پسر
بی ارزشم برای همین... ولی از اینکه دوباره شمارو
می بینم خیلی خوشحالم هیونگ شما تو بچگی خیلی با من خوب بودین
جیمین:آره چون تو اون سن نمیدونستم نتیجه خیانت پدرمی البته بنظر میاد تنها کسی که پدرم بهش خیانت کرده مادرم نبوده...
که تهیونگ مچ دستش رو گرفت:پدرت الان شاه و تو جانشینش هستی پس بهتره با احتیاط جملاتت رو انتخاب کنی خیلی اتفاقات هست که ازش خبر نداری نامجون ادامه داد:درسته بهتره دیگه بریم تا استراحت کنی
جونگ کوک سریع از جلو راهشون کنار رفت و جیمین در حالی که از جلوش رد میشد سعی کرد کوچکترین نگاهی بهش نندازه...
جونگ کوک بعد از تماشای دور شدن جیمین ناخوداگاه نگاش سمت اتاق های متروکه ی بالای برج های قلعه رفت و رو یکیشون میخکوب شد اونجا بود هاله ای سیاه که انگار ورود شاهزاده جدید رو تماشا میکرد و بعد با حس کردن نگاه جونگ کوک سریع کنار رفت
جونگ کوک کلافه چشماش رو روهم فشرد و با خودش زمزمه کرد:فقط امیدوارم تاوان خیانت پدر رو تو پس ندی شاهزاده
_____________________
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...