جین لیوان دمنوش رو دست جیمین داد تهیونگ جوری بهم ریخته بود که جین و نامجون سمت دیگه ی اتاق
ایستاده بودن و جرعت نزدیک شدن بهش رو نداشتن جیمین لیوان رو سمت تهیونگ برد که حالا رنگ پریده
تر و بیحال تر بود کنارش نشست:تهیونگی آروم شدی؟تهیونگ سرش رو آروم به دیوار پشت سرش زد:
نه دست خودم نیست اینکه نمیتونم حرکتشون بدم داره دیوونم میکنهجیمین دستش رو روی پاهاش کشید:
میدونم سخته ولی میتونی تحمل کنی من کنارتمتهیونگ چشماش رو بست:لعنتی دستت رو حس نمیکنم... هنوز دارم از درون میلرزم
جیمین غمگین زمزمه کرد:حق داری بیا حالا یکم از این بخور
که تهیونگ عصبی حرفش رو قطع کرد:
از وقتی بیدار شدم دارین از این به خوردم میدین الان داخلم پرشه با این دوتا پای فلج چیکار کنم مثل قبله که هی برم خالیش کنم آخهنامجون گوشه ی اتاق دوباره به حرف اومد:
خودم پات میشم پسرم دسشویی هم میبرمت فقط تمیزکاریش دیگه با جیمینجیمین:تهیونگ آروم باش دیگه هرچی بخوای من هستم
تهیونگ سر نامجون غر زد:
یااا گفتم انقدر سربه سرم نذارینکه جین خندید:خب یجوری گریه زاری راه انداختی هرچی میگفتم واسه اثر زهره از بین میره فلج نشدی خوب میشی انگار نه انگار اینا این جیمین بدبخت دستات رو گرفته بود که خودزنی نکنی
نامجون پق زد زیر خنده: راست میگه دیگه اصلا یاد قیافت میفتم حیفم میاد دستت نندازم...
جین حالت گریه به خودش گرفت و دستاش رو تو هوا تکون داد و ادای تهیونگ رو درآورد :من پاهام رو میخوام...پاهام...
که تهیونگ و جیمین باهم داد زدن :یااااا هیوونگ
تهیونگ غر زد:اصلا اون گوشه ام نباشین برین بیرون ...خودتون هم بودین سکته میزدین معلومه که ترسیدم
جیمین با خنده تهیونگ رو بغل کرد:راست میگه بس کنین دیگه انقدر اداش رو درنیارین منم اولش ترسیدم
نامجون:باشه بابا فقط خواستیم از اون حالت بیرون بیاریمت پسر
جین:تو بدنت قویه حداکثر دو روز دیگه اثر زهر میره سرپا میشی نگران نباش
جیمین لبش رو گزید:میگم حالا که تهیونگ حالش خوبه نمی خواین از یونگی و کوکی خبر بگیرین بنظرتون خیلی طول نکشیده
با گفتن این حرف همشون ساکت شدن و چیزی نگفتن میشه گفت یجورایی واسه مردن دیبا خوشحال بودن و این باعث میشد واسه رو به رو شدن با جونگ کوک عذاب وجدان داشته باشن
تهیونگ سکوت رو شکست: راست میگی من دیگه حالم خوبه ...میدونم نگران برادرتی از بین ما الان
هردوشون بیشتر از همه به تو نیاز دارن برو بهشون سربزن نامجون و جین کنارمن
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...