جیمین شمشیرش رو به آرومی حرکت میداد و داخل اتاق قدم برمیداشت هنوز هم نمیتونست مثل قبل با قدرت شمشیر رو حرکت بده
کلافه شمشیر رو کنار گذاشت و روی تخت نشست و به تهیونگ که کنار اتاق با بالا تنه ی برهنه شنا میرفت
نگاه کرد و لبش رو گزید:چندتا رفتی؟_خیلی زیاد
جیمین خندید سمتش رفت و رو کمرش نشست:
بسه دیگهتهیونگ مکث کرد :بلند شو میخوام پنجاه تا دیگه برم
جیمین دستش رو آروم رو پشتش کشید:
کدوم بهتره پنجاه تا حرکت اضافه بری یا اینکه من روت چندتا حرکت اضافه برم
روش خم شد و بین کتفش رو بوسیدتهیونگ از بوسه های جیمین با لذت لبش رو گزید و غر زد: جیمین میدونی که ما تو ماه عسل نیستیم
جیمین همونطور که میبوسیدش خندید و گاز آرومی از گردنش گرفت :از وقتی که تونستم از رو تخت بلند شم
فقط داری تمرینم میدی که بدنم قوی شه ولی نامجون هیونگ میگه روح قوی داشتن مهمتره و تو نمیتونی اینطور با بالا تنه ی برهنت من رو نادیده بگیریتهیونگ سرخوش خندید:
پس بذار بهت نشون بدم چطور باید روح رو قوی کردجیمین کمی از روش بلند شد تهیونگ سمتش برگشت نشست و آروم کمر جیمین رو گرفت و روی پاهاش
نشوند سرش رو بین گردنش فرو برد و جیمین با برخورد زبون داغ تهیونگ رو گردنش و لباش که پوستش رو می مکید چشماش رو بست و لبش رو گزید اما تهیونگ خیلی خوب میدونست که چیکار کنه همزمان با بوسیدن گردنش دستش رو زیر لباس جیمین برد و رو بدنش کشیدجیمین داشت بیشتر و بیشتر خودش رو از دست
میداد اما تهیونگ با تمام لذتی که میبرد بازهم هوشیار بود جوری که به محض شنیدن صدای قفل در از جیمین جدا شد و اون رو از روی خودش بلند کرد جیمین که نمیدونست چی شده فقط با احساس ترس تهیونگ سریع بلند شدتهیونگ شمشیرش رو از کنارش برداشت میدونست نامجون از تونل ها بهشون سر میزنه پس با باز شدن در خودش رو برای بدترین ها آماده کرد و آماده حمله شد
ولی با دیدن یونگی که با چهره ی خونسردش وارد اتاق شد اخم کرد و شوکه به همون صورت باقی موند
یونگی وارد شد و درو بست و جیمین که آخرین بار یونگی رو کنارش تو میخونه دیده بود با خوشحالی یه قدم سمتش برداشت:
یونگی هیونگاما تهیونگ سریع مانعش شد و با چشم غره ای که رفت باعث شد ذوقش کور شه و پشت تهیونگ بایسته
با چهره ی ناراضی گفت:
تهیونگ لازم نیست نگران اون باشی یونگی هم مثل نامجون و جونگ کوک حواسش هست_باید نگران هرکی که وارد این اتاق میشه باشیم مخصوصا اگه یه پسر مریض باشه که ممکنه نگهبان ها
یا برادرش دنبالش بیان نمیشه بهش اعتماد کرد
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...