جیهوپ به همراه نامجون و جین دور میز نشسته بودن همونطور که با بی میلی نوشیدنیش رو مزه مزه میکرد از نامجون پرسید:
مطمئنی از جیمین و تهیونگ خبری نداری؟نامجون که جواب دادن به این سوال براش نگران کننده بود قاطع جواب داد:
هیچ خبری ندارم جیهوپ آخرین خبرم کشتن سربازها و فرارشون سمت غربه چرا میپرسی؟جیهوپ نفس کلافه ای کشید:
دنبال راهی بودم تا شاید بتونم از سمت غرب واسه خودم متحدی پیدا کنمجین: اگه این اتفاق بیفته عالیه غرب سرزمین قوی ایه که تا حالا نتونستیم باهاش متحد شیم اگه اونها ازت حمایت کنن بدون شک تمام خاندان ها به رسمیت میشناسنت
نامجون: چرا راجب تهیونگ و جیمین کنجکاوی ؟ میخوای اگه با غرب متحد شدی ازشون بخوای
اونارو بهت تحویل بدنجیهوپ : نه فرارشون برام مهم نیست اما این وسط شایعات دیگه ای به گوشم رسیده درمورد اینکه پدر خائن جیمین پسرش رو بدون حمایت رها نکرده میگن قبل مرگش توی غرب یه سپاه قوی ساخته تا اگر شورش شد خودش یا جیمین به غرب فرار کنن و دوباره با قدرت برگردن
نامجون که خودشم از شنیدن چنین چیزی شوکه بود آب دهنش رو قورت داد:
مطمئنی؟ من با جیمین صمیمی بودم اون راجب
چنین چیزی حرفی نزده بودجیهوپ پوزخند زد:حرف زدن با تو لازم نیست همین که با شوالیش به غرب برسه میتونه آماده ی پس
گرفتن حکومت شه الان نه ، ولی حداقل تا دو سال آینده همونطور که من متحد های پدرم رو جمع کردم اونم میتونهنامجون نمیدونست جیمین از رفتن به غرب واقعا چنین قصدی داره یا نه اما میدونست که الان دقیقا توی اون قصر لعنتی کنارشونه
پس دستش رو روی صورتش کشید:
حتی اگر اینطور باشه لزومی نداره الان نگرانش باشیمجیهوپ نگاهش کرد: مشکل اینکه ما با غرب متحد نیستیم برای همین با فرار به اونجا درامانن اما اگر غرب بخواد برای گرفتن سرزمین ما حمایتشون کنه چی؟ اگر به محض اینکه شاه شم آشوب و جنگ شه چی ؟
عصبی مشتش رو فشرد: من چطور باید از پس چنین حکومت سستی بربیام من نمیتونم شاه بشم ...
نامجون که حس کرد جیهوپ داره مضطرب میشه دستش رو گرفت:
آروم باش قرار نیست وقتی شاه شدی تنها از پس همه چی بربیایجین تایید کرد:درسته اگر اون یه سپاه داشته باشه تو اینجا یه حکومت داری ...
نامجون جام شرابش رو بالا برد:
پیروزی برای توی شاهزادهجین هم جامش رو براش بالا برد جیهوپ بهشون نگاه کرد و لبخند بی حالی زد و جامش رو بالا برد و به سلامتی نوشیدن
هرچند جیهوپ درمقابل حکومتش مانع بزرگتری میدید و اون روح بیمار خودش بود....
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...