جین همونطور که به بیرون نگاه میکرد کمی از دمنوشش رو نوشید نامجون به دیوار تکیه داده بود و اجزای صورتش رو بررسی میکرد مثل قبل بی نقص بود جین راس خاندان کیم بود که قرار بود شاه قبلی رو پایین بکشن و سلطنت رو به دست بگیرن و جین ولیعهد بشه
ولی خب شاه قبلی متوجه شد و قدرتشون رو گرفت اونهاهم با اتحاد با برادر ناتنی شاه قبلی که پدر جیمین بود شورش کردن پدر جیمین به سلطنت رسید وخاندان کیم دوباره قدرتمند شدن درسته که به سلطنت نرسیدن ولی الان قدرت زیادی تو قصر دارن
نامجون با صدای جین به خودش اومد:هروقت از نگاه کردن بهم خسته شدی بیا بشین
نامجون لبخند زد و کنارش نشست:هوم تو واسه داشتن این چهره باید خیلی خوشحال باشی هیونگ مگه نه؟حالا که بالغ شدی می تونی با یه نگاه اونی که دوستش داری رو شیفته ی خودت کنی
جین بی تفاوت نگاش کرد:هرچقدرم چهره ی خوبی داشته باشم بازم اینجا فقط یکی از افراد و زیردست های ولیعهدم اینجا تا وقتی جیمین به سلطنت نرسه و ازدواج نکنه و اجازه نده حتی حق یک نگاه عاشقانه هم نداریمنامجون خندید:درسته که قصر یه سری قوانین احمقانه داره اما خوبیش اینکه پر از رمز و رازه پس نگران نباش مطمئنم اگه عاشق شی میتونی دور از چشم بقیه چندتا کام بگیری
جین:راستش من نگران این مسائل نیستم بلکه نگران جیمینم بنظرم اون اصلا شرایط شاه شدن یا حتی ولیعهد بودن رو نداره
نامجون:اون فقط شونزده سالشه و تا الان خیلی چیزا نمی دونست ولی اون پسر قوی ایه ما تو صومعه آموزشش دادیم فقط باید خودش رو پیدا کنه
جین: بازهم این چیزی نیست که اون بخواد فقط مجبوره قبولش کنه تازه شرایط براش سخته میدونی که اشراف زاده های شمالی باهم متحد شدن انگار قصد شورش دارننامجون:از این شورش ها همیشه هست نمی ذاریم کاری از پیش ببرن
جین:ولی خاندانمون اینبار خیلی مطمئن نیست خاندان ما با شمالی ها خیلی وقته متحدن و ارتباط خوبی داریمنامجون:ولی حالا که اونا علیه سلطنتن پس دیگه اتحادی درکار نیست چی می خوای بگی جین مبهم حرف میزنی
جین ترجیح داد سکوت کنه اون باید کم کم مهره های اصلی رو دوباره سمت خاندان می کشید و وفاداریشون رو نسبت به سلطنت از بین میبرد اما هنوز وقتش نبود
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...