29

503 99 36
                                    

جیمین درحالی که دل تو دلش نبود پشت سر نامجون تو تونل های تاریک حرکت میکرد اصلا نفهمید چی شد تو خواب و بیداری بود که نامجون رو بالاسرش حس کرد که ازش میخواست بی سر و صدا دنبالش کنه فقط یه کلمه بود که باعث شد بدون توجه به یونگی و جونگ‌کوک که کنارش خواب بودن سریع بلند شه و نامجون رو دنبال کنه اونم شنیدن اسم تهیونگ بود که می خواست ببینتش

با ذهن آشفته نزدیک نامجون شد:
هیونگ تهیونگ گفته بیای دنبالم ؟میخواد چیکار کنه؟ اگه جیهوپ بفهمه چی ؟اینبار دیگه یونگی هم نمیتونه جلوش رو بگیره

نامجون درحالی که به تندی قدم برمیداشت جواب داد:
نگران نباش جیهوپ میدونه... دارم از تونل ها میبرمت
چون نباید تو قصر دیده شین ممکنه خاندان های دیگه متوجه بشن
جیمین متعجب پرسید: یعنی چی ؟جیهوپ خودش دستور جدا بودن و زندانی شدن تهیونگ رو داد چرا باید نظرش انقدر سریع عوض شه؟

نامجون بالاخره ایستاد و به جیمین نگاه کرد:
بهتره تهیونگ بهت بگه ...

دستش رو روی شونه ی جیمین گذاشت:
زیاد وقت نداری منتظرتم

در مخفی رو باز کرد و جیمین وارد حیاط پشتی قصر شد باد سرد و زمستونی بین موهاش پیچید و باعث شد که بلرزه بازوهاش رو با دستاش گرفت و آروم صدا زد:تهیونگ...

با شنیدن صدای پا برگشت و تهیونگ بدون حرف تو آغوش کشیدش و جیمین که به محض دیدنش محکم بغلش کرد چندثانیه فقط تو سکوت همدیگرو در آغوش کشیدن گرمای بدنشون توی اون سرما حس لذت بخشی داشت جیمین بدون اینکه از آغوش تهیونگ بیرون بیاد پرسید: بگو چیشده؟داره چه اتفاقی میفته؟

تهیونگ بوسه های آروم رو موهاش زد و بالاخره کنار گوشش زمزمه کرد: میدونم اگه بهت بگم مانعم میشی
میدونم عذاب میکشی ولی بهم اعتماد کن وقتی انجامش بدم همه چی خیلی بهتر میشه

جیمین سرش رو بالا آورد و با نگاه نگرون بهش خیره شد: قراره اتفاق بدی بیفته مگه نه ؟اونقدر بد که جیهوپ اجازه داده من رو ببینی تهیونگ بیا همین الان فرار کنیم ...

تهیونگ لباش رو روی لب های لرزون جیمین گذاشت و کام عاشقونه ای ازش گرفت و پیشونیش رو به پیشونیش چسبوند:
هیش جیمین دیگه راه فراری نیست توی این زمستون سرد جایی برای رفتن نداریم خواستم ببینمت من باید برای انجام یه ماموریت برم

جیمین باوحشت سرش رو تکون داد: نه ... نه نمیخوام جیهوپ ازت چی خواسته ؟نباید قبول میکردی اگه از دستت بدم چی ؟

تهیونگ که حالا چشماش اشکی شده بود صورت جیمین رو تو دستش گرفت و جواب داد:
جیمین بهم گوش کن این کاریه که خودم هم میخوام انجامش بدم

_چرا تو؟چرا  میخوای...
_چون فقط خودم از پسش برمیام...

جیمین ساکت شد و با التماس به تهیونگ زل زد:
نه...التماست میکنم ...

True kingحيث تعيش القصص. اكتشف الآن