نامجون بازوی جین رو گرفت اما جین چرخید و خودش رو آزاد کرد نامجون خندید: بد نبود
_بد نبود؟ نیم ساعت داریم تن به تن می جنگیم و از پسم برنیومدی
نامجون دوباره حمله کرد جین مشت هاش رو جاخالی داد خواست ضربه بزنه که نامجون مچ دستش رو گرفت و برشگردوند
جین پشت بهش قفل شد و کمی از درد قیافش توهم رفت نامجون با صدای بمش کنارش زمزمه کرد:
اگه بخوام میتونم گیرت بندازم ولی میخوام بهت سخت نگیرمجین سعی کرد خودش رو آزاد کنه اما نامجون پیش بینی کرد و حرکتش رو خنثی کرد و سرخوش خندید:
اوه مثل اینکه حرکت هات دیگه کاربردی نداره پرنسسجین لبش رو گزید و دست از تقلا برداشت:
یااا دفعه آخرت باشه بهم میگی پرنسسنامجون با شیطنت بیشتر از پشت بهش چسبید:
فقط می خوام باهات لطیف برخورد کنمجین سرش رو کمی عقب برگردوند نامجون سرش رو خم کرد تا بتونه بهش نگاه کنه جین چندثانیه بهش خیره شد لبش رو گزید وبعد با لحن خاصی زمزمه کرد: ولی من بهت گفتم که خشن دوست دارم
نامجون با شنیدن جملش حرارتش بالا رفت و به کل حواسش رو از دست داد و نگاهش رو لباش ثابت موند نفهمید چیشد اما جین از سست شدنش استفاده کرد و خودش رو آزاد کرد و با یه حرکت دست نامجون رو
چرخوند و محکم روی زمین پرتش کرد نامجون چهرش توهم رفت و مشت آرومی به زمین زد و کلافه به جین که با شیطنت بهش لبخند میزد خیره شد:
یااااا این اصلا روش عادلانه ای نبودجین شونه هاش رو بالا انداخت:
تقصیر خودته می خواستی خیلی لطیف نباشینامجون به آرومی بلند شد و با حالت جذابی دستش رو تو موهاش کشید و سمت جین قدم برداشت:
اوه واقعا پس که خیلی لطیف نباشمجین با خنده عقب رفت:یااا من مبارزه رو بردم دیگه تموم شد
نامجون پوزخند زد آستین هاش رو تا آرنج بالا زد و دست های مردونش رو به رخ کشید سریع سمتش قدم برداشت ....
وجین که ضربان قلبش هر لحظه بیشتر میشد بدون حرکت سرجاش ایستاد تا نامجون بهش رسید دستش رو بین موهاش فرو کرد و چنگ زد صورتاشون کاملا نزدیک هم قرار گرفت چندثانیه با بیتابی بهم خیره شدن که نامجون محکم جین رو عقب هول داد جین به دیوار خورد و تا به خودش اومد نامجون محکم بدنش رو بهش چسبوند بین دیوار و خودش گیرش انداخت مچ دست های جین رو روی دیوار بالا سرش قفل کرد و لب هاش رو محکم روی لب های گرمش گذاشت و وحشیانه ازش کام گرفت جین چشماش رو بست و به بوسه هاش با لذت جواب داد هرلحظه از بوسیدن هم داغ تر میشدنجین با فشار بدن نامجون بین پاهاش از ضعف ناله ای کرد که نامجون سریع زبونش رو وارد دهنش کرد جین با لذت و بیتابی باهاش همراهی کرد تا نامجون بالاخره دستاش رو آزاد کرد تا هردو آزادانه همدیگرو لمس کنن و به آغوش بکشن و بیشتر توی هم غرق شن...
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...