نزدیک طلوع آفتاب بود دیبا به آرومی پشت سر جین قدم برمیداشت جین هنوز نمیدونست آشنایی جیهوپ با این زن چی میتونه باشه اما فعلا کسی که دستور میداد جیهوپ بود دیبارو سمت تالار اصلی راهنمایی کرد و وارد شدن
جیهوپ روی چند پله ای که به سمت تخت سلطنتی میرفت ایستاده بود دیبا با دیدنش لبخند زد
جیهوپ بلند شد و درحالی که نزدیکش میشد به جین اشاره کرد: ممنون جین میتونی بریجین تعظیم کوتاهی کرد و بیرون رفت دیبا شنلش رو از سرش برداشت و با غرور به اطراف قصر نگاه کرد
جیهوپ رو به روش ایستاد:خوش اومدیدیبا با لبخند فریبندش دستش رو نوازشگونه روی گونش کشید:
بهم خبر رسید تو شورش پیروز شدی میدونستم من رو نا امید نمیکنیجیهوپ چندثانیه بهش خیره شد به زنی که نجات دهندش بود هرچند حالا میدونست که دیبا نفرینش کرده درسته که کشتن اون شاه خائن با خواست و اراده ی خودش بود اما کشتن جیمین یا نشستن به تخت چیزی نبود که بخواد و برای انجام دادنش تمام روح و ذهنش عذاب میکشید پس دست دیبارو گرفت و پایین آورد: چرا بهم نگفتی؟اینکه برادرم زندست ؟ من باید میدونستم
دیبا کمی اخم کرد: نمی خواستم ذهنت درگیر بشه
امن ترین زمان برای فهمیدنش وقتی بود که به تخت بشینیجیهوپ پوزخند زد: دیبا تو منو نفرین کردی ، من از جونگ کوک پرسیدم شکستن نفرین راحت نیست اما
عشق ممکنه بتونه جلوش رو بگیره مگه نه ؟
من برای از دست دادن خانوادم پر از نفرت بودم دونستن اینکه یونگی زندست و عشقم به برادرم باعث میشد که تو اونطور که میخوای نتونی کنترلم کنیدیبا دستش رو از دست جیهوپ بیرون کشید:
درسته من کنترلت میکردم چون تو ضعیف بودی بذار رک بگم تو یه پسر بزدل بودی جیهوپ من از اون نفرت وجودت استفاده کردم و بهت قدرت دادم تا بتونی انتقامت رو بگیری و به تخت بشینی مگه این چیزی نبود که می خواستی پس نگاه سرزنش گرت به من برای چیه؟جیهوپ اخم کرد: تو منو با نفرین طلسم کردی کاری که باعث میشه ذهن و روحم عذاب بکشه باعث میشه به جنون کشیده شم اگر بعد از کشتن جیمین به تخت میشستم و میفهمیدم که یونگی زندست با عذاب وجدانی که داشتم و نفرین تو دیوونه میشدم من فقط می خواستم جون اون شاه خائن رو بگیرم همین
دیبا با ناباوری بهش خیره شد: اگر جیمین رو میکشتی؟؟....مگه تو...تو نکشتیش؟
_نه اون فرار کرد و یونگی رو گروگان برد نامجون طلوع برای برگردوندنش میره
دیبا عصبی صداش رو بالا برد:
چطور چنین اشتباهی کردی ... سلطنت و حکومت قوانین خودش رو داره وقتی با شورش به تخت میشینی باید تمام وارث ها کشته شن مثل کاری که پدر جیمین با تو و یونگی کردجیهوپ داد زد:اما من و یونگی هردو زنده موندیم
دیبا: و تو برگشتی و اون خائن رو کشتی از کجا میدونی جیمین هم در آینده برای حکومت دوباره برنگرده
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...