21

541 93 19
                                    

جیمین از کالسکه پایین اومد نامجون دست های کوچیکش رو تو دستش گرفت تا کمکش کنه جیمین نگاه نگرانش رو به اطراف انداخت چمن و زمین خاکی چاه آب و چندتا زمین کشاورزی و دوتا ساختمونه بزرگ و سنگی یکیش شبیه کلیسا بود و اون یکی بنظرش ترسناک بود با اون دیوارای ترک خورده و سنگی جیمین با بغض دست نامجون رو کشید:
هیونگ لطفا برگردیم قصر... من از اینجا میترسم...

نامجون جلوی جیمین هشت ساله زانو زد:
متاسفم جیمین ولی قصر دیگه برای تو امن نیست

جیمین اشک هاش سرخورد: من پدرم شورش کرده؟ همه رو کشته واسه همین فرار کردیم؟

نامجون اخم کرد:کی اینو بهت گفته؟

جیمین با بغض سمت تهیونگ برگشت

نامجون عصبی غرید: تهیووونگ محض رضای خدا اون فقط هشت سالشه

تهیونگ بی تفاوت شونه هاش رو بالا انداخت:
بهتره واقعیت رو بدونه اینجا قرار نیست کسی مثل یه شاهزاده باهاش رفتار کنه

نامجون:ما برای محافظت و آموزشش اینجاییم روزی که به قصر برگردیم اون...

تهیونگ صداش رو بالا برد:
آره میدونم اون قرار کی بشه؟ من برای خاندانمون جنگیدم کشتم حالاهم دوباره خاندان اصیل زادمون تو قصر قدرت داره دیگه چی از جونم میخوای دارم مثل یه مرد واقعی اطاعت میکنم

جیمین که از صدای بلندش ترسیده بود گوشاش رو محکم گرفت

نامجون لبشو گزید:تهیونگ آروم باش

تهیونگ با بغض زمزمه کرد: مثل یه مرد پست هوسوک رو سمت مرگ فرستادم الانم تو شونزده سالگی دارم
زندگیم رو صرف محافظت از پسر یه خائن تو این صومعه میکنم

دوباره داد زد:دیگه چی می خواین؟

جیمین از ترس به هق هق افتاد و پشت نامجون پنهان شد نامجون نفس عمیقی کشید و سر جیمین رو نوازش کرد: منم مثل تو برام سخته تهیونگ ولی این بچه چه گناهی داره مگه تقصیر اونه که پدرش شورش کرده و حالا همه مخالف ها تشنه به خونه خودش و پدرشن حتی تو اینجاهم که ذهن هیچ کس نمیرسه ممکنه پیداش کنن

تهیونگ روش رو برگردوند: به جهنم خودم به اندازه کافی بدبختی دارم کاش به جای یه اصیل زاده ی سلطنتی یه رعیت بیچاره به دنیا میومدم ولی حداقل خودم واسه زندگیم تصمیم میگرفتم

نامجون که دید حرف زدن باهاش فایده نداره نفس کلافه ای کشید و جیمین رو آروم سمتش هول داد:
الان وقت بحث کردن نیست مواظبش باش فعلا اینجا بمونین من اول میرم تا ببینم همه چی مرتبه یا نه ؟

جیمین با  التماس دستش رو گرفت:
هیونگ منم با خودت ببر

نامجون:هی نترس اون هیونگ بداخلاق فقط صداش رو واسه من بلند میکنه باتو کاری نداره

True kingحيث تعيش القصص. اكتشف الآن