نامجون باند رو به آرومی دور دست زخمی تهیونگ بست و عصبی نگاهش کرد:
اگر خودت رو به کشتن بدی هیچوقت به جیمین نمیرسی بهت گفتم اعتماد جیهوپ رو جلب کن ولی امروز همه چیز رو بهم ریختی
تهیونگ بی حال نگاهش کرد:من باید زودتر از جیهوپ خودم رو به جیمین برسونم اگر جیهوپ وارد قصر
شه ممکنه نتونیم نجاتش بدیم
نامجون: میدونم ولی میبینی که فرار غیر ممکنه درضمن من تو این مدت به جیهوپ نزدیک شدم حس میکنم یه چیزی در موردش اشتباست اون کمی من رو میترسونه
تهیونگ:منظورت چیه؟
نامجون: چندبار زیرنظر گرفتمش بعضی وقت ها تنها بیرون میره بدون هیچ محافظی و وقتی برمیگرده انگار تو حال خودش نیست نگاهش حرف زدنش عجیب میشه یبار حس کردم با خودش کلمات نامفهومی زمزمه میکنه
تهیونگ اخم کرد:جادو...
نامجون: جیهوپ پر از نفرته چیزی که اون می خواد حکومت نیست انتقامه ممکنه براش روحش رو تسلیم کرده باشه
تو گفتی اون رو سمت جنگل خون فرستادی ....
تهیونگ :آره و اگر قدرتش رو از اونجا گرفته باشه پس شاید اونی که داره از جیهوپ استفاده میکنه خاندان ما نیست
که در باز شد و جیهوپ با عصبانیت وارد اتاق شد با قدم های محکم سمت تهیونگ رفت نامجون بلند شد و رو به روش ایستاد : زخمش عمیقه نباید حرکتش بده اگه خونریزی کنه ممکنه دیگه نشه نجاتش داد
جیهوپ سرشو تکون داد: متوجهم میتونی بری
نامجون نفس کلافه ای کشید و از اتاق بیرون رفتجیهوپ عصبی صداش رو بالا برد :فکر کردی یه تنه میتونی از سربازای من رد شی و فرار کنی قبلا انقدر
بی منطق نبودی؟
تهیونگ با زبونش لباش رو خیس کرد و بیحال نگاهی به جیهوپ انداخت:این حمله ی لعنتی رو تموم کن هوسوک
جیهوپ سمتش رفت و روش خم شد چونش رو بین دستاش گرفت و صورتش رو نزدیک برد:
داری از کی دفاع میکنی از اون شاه پست؟
تهیونگ صداش رو بالا برد: نفرت وانتقام کورت کرده من نجاتت دادم که یه زندگی آروم داشته باشی نه که غرق نفرت بشی
جیهوپ پوزخند زد: منم دنبال یه زندگی آرومم اگر تو نقشه هام رو بهم نریزی
_فکر کردی قصر بی محافظه تا تو واردش شی تو اونقدر قدرت نداریجیهوپ خندید و کنارش نشست آروم موهای تهیونگ رو از صورتش کنار زد: نامجون بهت نگفت نه؟
جنگجوهای اصلی با شما به اینجا اومدن که کشته شدن در نتیجه فقط جنگجوهای خاندان خودت تو قصرن و از اونجایی که حالا خاندانت با من متحده دروازه های قصر رو برام باز میکنن راجب سرباز های قصرهم نگران نباش چون خاندان شمال سپاهش رو در اختیارم گذاشته
تهیونگ جواب داد: دارن فریبت میدن وقتی حمله کنی و شاه رو پایین بکشی یه جوری از شرت خلاص میشن فقط ازت برای اینکه شورششون به حق جلوه کنه استفاده میکننجیهوپ اخم کرد:من احمق نیستم فکرش رو کردم تهیونگ فعلا تو نگران خودت باش که شاید تا اونجا دووم نیاری محافظت از جیمین داره به بهای جونت تموم میشه
_من با خونم برای جیمین قسم خوردم هرکاری میکنم تا نجاتش بدم
-خب بهتره بدونی تلاشت بی فایدست خواستم بهت یه فرصت بدم که کنارم باشی ولی از دستش دادی
اگر نمیکشمت فقط به خاطر خاندانته که باهام متحده آخر هفته به سمت قصر حرکت میکنیم تو و نامجون هم به عنوان اسیر برمیگردین و شاهد پایان حکومت اون خائن و پسرش میشین
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...