جیهوپ دستش رو کلافه تو موهاش کشید نزدیک ظهر بود و باید برای جلسه حاظر میشد با ورود جین بهش نگاه کرد
جین نزدیکش شد: رنگت پریده
جیهوپ زمزمه کرد :خوبم
_امروز باید تاریخ مراسم تاج گذاری مشخص شه مطمئن خاندان هایی که طرفدار پدرت هستن میخوان
هرچه سریع تر به تخت بشینی و البته که می خوان دوباره مثل قبل بهشون قدرت بدی و خب در مقابلت خاندان منو داریجیهوپ که انتظار نداشت جین انقدر رک این موضوع رو وسط بکشه باتردید بهش نگاه کرد:
الان داری اعتراف میکنی که خاندانت نمی خوان که من به تخت بشینمجین بی تفاوت شونه بالا انداخت:
تو خودت این رو میدونستی خاندان من با خاندان شمالی علیهت متحده از اولم قرار بود تا فقط ازت برای همراه کردن خاندان های دیگه و شورش استفاده کنن و بعد ازت خالص شن_ میدونم ولی نمیفهمم چرا داری وانمود میکنی که طرف منی ، من و تو نه اونقدر همو میشناسیم نه
برای هم منفعتی داریم_چون میتونیم همو بشناسیم و برای هم منفعت داشته باشیم اگر تو بتونی به سلطنت برسی من هم میتونم از کنترل شدن توسط خاندانم خلاص شم
جیهوپ پوزخند زد: تو پسر ارشد خاندانتی از بچگی برای سلطنت در نظر داشتنت چرا باید باور کنم که
می خوای به خاندانت پشت کنی و کمک کنی تا من به تخت بشینمجین نفس عمیقی کشید:
میدونی من اصلا جرعت سرپیچی از خاندانم رو نداشتم اما فراره تهیونگ و جیمین رو دیدم و با خودم فکر کردم با اینکه تهیونگ حالا از نظر خاندان من یه خیانت کاره با اینکه ترد میشه اما ... اما من بهش حسادت میکنم...بنظرم اون کسی بود که تونست خودش رو نجات بده و حتی اگر زندگیه سختی رو داشته باشه حداقل این راهیه که خودش انتخاب کرده نه راهی که بقیه به اجبار جلو پاش گذاشتن...جیهوپ تو سکوت بهش گوش کرد و جواب داد:
ولی منم مجبورم کاری رو کنم که نمیخوام من حالا باید هرطور شده برای در اَمان بودن و خوب شدن برادرم به سلطنت برسم_ تو یه شاهزاده به دنیا اومدی پس بیشتر از هرکس دیگه ای باید مسئولیتش رو قبول کنی اگر بتونی یه
شاه واقعی بشی اون زمان کسانی کنارت می ایستن که حاضرن جونشون رو برات بدنجیهوپ غمگین نگاهش کرد:ترس منم از همینه چون میدونم نمیتونم یه شاه واقعی باشم من نمیتونم هیچکس رو نجات بدم اگر به تخت بشینم میترسم کنترلم کنن من به کسایی که قدرتم رو می خوان اعتماد ندارم
جین دستش رو روی شونش گذاشت و آروم فشرد:
پس بهشون اعتماد نکن جیهوپ چون بنظرم تو باید اول به خودت اعتماد کنی تو باید اول خودت رو نجات بدیجیهوپ چندثانیه بهش خیره شد و بعد نفس عمیقی کشید:راجبت مطمئن نیستم جین اما اگر توصیه ای برای جلسه با خاندانت داری میشنوم
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...