جونگ کوک کنارش ایستاده بود کنار پسری که شاه بود پسری که تاج سلطنتی رو سرش میدرخشید
بدون این که بخواد از کنارش رد شد و سمت جیمین رفت و شمشیر آغشته به خونش رو بیرون کشید
جیمین رو به روش ایستاده بود و با چشم های اشکی نگاهش میکردجونگ کوک بغضی که تو گلوش بود رو نادیده گرفت صدای پشت سرش دستور داد:
بکشش جونگ کوک ...اما جونگ کوک توانش رو نداشت اشکاش پایین ریخت به جیمین نگاه کرد و با گریه زمزمه کرد: هیونگ ...
شمیرش رو رها کرد و سرش رو پایین انداخت
نمیتونست برادرش رو بکشه اون اینکارو نمیکرداما جیمین زمزمه کرد:فکر نمیکردم انقدر پست باشی
کوکی با ناباوری سرش رو بالا آورد و خشکش زدجیمین شمشیرش رو زیر گردن یونگی گذاشته بود و با نفرت نگاهش میکرد:
شوگا تاوان خیانت تورو پس میدهشمشیرش رو به گردن یونگی فشرد و جونگ کوک با وحشت یونگی رو صدا زد....
و همون لحظه از خواب پرید
از شدت ترس نفس نفس میزد و صورتش خیس عرق شده بود با دست های لرزون لیوان آب رو از کنار تخت برداشت و کمی خورد دستش رو کلافه تو موهاش کشید با یادآوری خوابش دندوناش رو بهم فشرد
این سومین شب بود که این خواب رو میدید دیگه مطمئن بود جیمین برای یونگی خطرناکه اما نمیذاشت این اتفاق بیفته نمیذاشت شوگارو ازش بگیرهزمزمه کرد:من مثل خواب شمشیرم رو نمیندازم تا تو بتونی زیر گردن یونگی بذاریش جیمین ، این فرصت رو بهت نمیدم
عصبی از تخت بلند شد و از اتاقش بیرون زد
جیمین امشب یونگی رو پیش خودش نگهداشته بود انگار یونگی هم دوست داشت کنارش بخوابه ولی تو اون لحظه جونگ کوک فقط به دور کردن یونگی از جیمین فکر میکرد
از اتاقش بیرون زد میدونست جلوی اتاق جیمین برخلاف اتاق متروکه ی یونگی همیشه تعدادی نگهبان بود پس سراغ تونل ها رفت آروم و قرار نداشتو فقط می خواست هر چه زودتر به شوگا برسه و اون مثل همیشه تو آغوشش آروم بگیره
در مخفی رو باز کرد و وارد اتاق جیمین شد نور شمع های کنار تخت کمی فضارو روشن کرده بود
با دیدن شوگا و جیمین که آروم کنارهم خوابیده بودن لبش رو گزید یعنی باید باور میکرد که جیمین میتونه به شوگا آسیب بزنه اما نمیتونست خواب هاش رو نادیده بگیره به خصوص که شورش نزدیک بود
سمت تخت رفت کنار شوگا نشست و موهاش رو به آرومی نوازش کرد شوگا بعد مدتی چشماش رو باز کرد و درحالی که گیج خواب بود به کوکی لبخند زدجونگ کوک هم خندید روش خم شد و بوسه ی آرومی رو پیشونیش زد شوگارو تو بغلش کشید یه دستش رو زیر پاهاش گذاشت و بدن ضعیفش رو بلند کرد شوگا تو خواب و بیداری سرفه ی آرومی کرد
که جیمین بیدار شد سریع سرجاش نشست و نگران پرسید:چی شده؟
کوکی نفس عمیقی کشید: هیچی می خوام ببرمش پیش خودم
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...