خب خب ...باید بگم این قسمت اسمات +۱۹ داره پس با مسئولیت خودتون بخونین 🙂❤
________________جونگ کوک درحالی که شمشیرش رو کشیده بود وارد اتاق شد و در رو بست عصبی به جیمین خیره شد و با صدای دورگه دستور داد:
همین الان شوگارو بهم برگردون...یونگی با شنیدن صدای جونگ کوک لبخند زد و از پشت جیمین بیرون اومد و با دلتنگی سمت جونگ کوک رفت...
اما تهیونگ مانعش شد و شمشیرش رو سمت
جونگ کوک گرفت: بهت گفتم اگه نذاری من و جیمین بریم رحم نمیکنم
یونگی تقلا کرد تا پیش جونگ کوک بره اما تهیونگ محکمتر گرفتشجونگ کوک عصبی یه قدم نزدیک شد:
برای اینکه جلوتون رو بگیرم نیومدم من صدای کمک خواستن یونگی رو شنیدم باید خودم رو بهش میرسوندم تا رسیدنش به قصر اتفاقات بدی میفته من حس میکنمتهیونگ پوزخند زد:
آره منم حس میکنم به خاطر اعتماد به توی عوضی شورش شد_بهتره اول خاندان خیانتکاره خودت رو سرزنش کنی تهیونگ درضمن حرفای منو جدی بگیر
تهیونگ اخم کرد:منظورت چیه؟
_جیهوپ بهت گفت چطور از جنگل خون زنده بیرون اومده مگه نه ؟ فقط همینقدر بدون زنی که نجاتش داد... مادره منه
_یعنی چی جیهوپ رو مانتراها نجات دا...
مکث کرد و شوکه به جونگ کوک خیره شد
_درسته مادر من مانتریکه
جیمین: پس تو با جادو یونگی رو زنده نگهداشتی
_ آره برعکس تو که شمشیرت رو زیر گردنش گذاشتی من زنده نگهش داشتم حالا بذار بیاد پیشم
نامجون گلوش رو صاف کرد: حالا که قصد نجات یونگی رو داری بهتره بدونی حس بدت بخاطره خاندان منه که دنبال یونگی و تهیونگن پس باید بهمون کمک کنی تا بتونیم حریفشون شیم
جونگ کوک با حرص لبش رو گزید میدونست برای گرفتن یونگی باید باهاشون راه بیاد پس سرش رو به علامت تایید تکون داد
تهیونگ: جیمین مواظب یونگیه اونوقت ما سه تا میتونیم باهم حمله کنیم و از پسشون بربیایم
جیمین نگران پرسید:
اگر تعدادشون بیشتر از اونی که فکر میکنیم باشه چی؟تهیونگ بهش چشمک زد:بازم میتونیم از پسشون بربیایم فقط کافیه یونگی تو دست و پا نباشه
جونگ کوک زمزمه کرد: تعدادشون فقط چهار نفره
جیمین:از کجا مطمئن باشیم
_ به محض اینکه وارد میخونه شدم حس کردم
می خوام بهشون حمله کنم هرکی که بخواد به یونگی آسیب بزنه من حسش میکنم
چشماش رو ریز کرد: همونطور که راجب تو حس کردمجیمین: من مجبور بودم میفهمی تقصیر خودت هم بود
تهیونگ:تمومش کنین بیاین شر مزاحم هارو بکنیم و از میخونه دور شیم اونوقت هرکی راه خودش رو میره
أنت تقرأ
True king
Fanfictionپسر نسبت به بقیه پوست تیره ای داشت اما قدبلند و خوش چهره بود مثل جیمین زیبا بود ولی تفاوتشون این بود که برعکس آرامش جیمین این پسر نگاه سرکشی داشت با صدای بم و جذابش داد زد: مبارزه تموم شد دوستان ... و رو به روی پسر ایستاد: امیدوارم دَرست رو یاد گر...